جدول جو
جدول جو

معنی خبط - جستجوی لغت در جدول جو

خبط
سهو، اشتباه
خبط دماغ: جنون
خبط کردن: اشتباه کردن، به خطا افتادن
تصویری از خبط
تصویر خبط
فرهنگ فارسی عمید
خبط
(تَ طَبْ بُ)
سخت زدن کسی را. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (ازاقرب الموارد) ، سخت پا سپر کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سخت زیر پا لگد مال کردن. وطئه وطاً شدیداً. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، زدن شتر دست خود را بر زمین. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد) (تاج العروس) ، بشمشیر زدن قوم را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم الوسیط) (از متن اللغه) (از تاج العروس) ، بعصا برگ درخت ریختن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) ، برگزاف و بیراه رفتن بشب. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، بدیوانگی و اذیت داشتن دیو فلان را. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، داغ خباط بر سرین شتر یا بر روی آن نهادن. (منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (اقرب الموارد) ، انداختن کسی خود را تا بخواب رود آنجا که هست. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد) (معجم الوسیط) (تاج العروس) ، احسان خواستن از کسی بدون قرابت و سابقۀ احسان. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (متن اللغه) ، بخیر احسان کردن با کسی بدون قرابت و سابقۀ احسان. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، استاده شدن، انعام کردن کسی را با شناختگی، بر غیر نظام کاری کردن و قولی گفتن. (از منتهی الارب). منه: هو یخبط خبط عشواء، زکام شدن مرد پیش از سرما. در این مورد فعل بصورت مجهول بکار میرود. (از منتهی الارب) ، دق الباب کردن. (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
خبط
(خَ)
در بین فارسی زبانان مصدر خبط عربی در موارد زیر بکار میرود: آمیختگی عقل با جنون. (از ناظم الاطباء) ، اشتباه. رفتن به راه غلط. عدم بینایی در کاری. (از ناظم الاطباء) ، لغزش. بسر افتادگی:
تا که پیش از خبط بگشاید رهی
تانیفتد زان فضیحت در چهی.
مولوی.
- خبط بودن، اشتباه بودن، ناهنجاربودن. منحرف از راه راست بودن. ناصحیح بودن. چون: خبط بود که از این راه رفتم، یا آنکه گوییم خبط بود اقدام به این عمل کردن
لغت نامه دهخدا
خبط
(خَ بَ)
نام موضعی است مر جهینه را بر مسافت پنج روز راه از مدینه. (از منتهی الارب). یاقوت این ناحیه را چنین وصف میکند نام محلی به سرزمین جهینه و بقبله آن است. بین این ناحیه و مدینه پنج روز راه است و محل آن درکنار دریا می باشد. (از معجم البلدان یاقوت حموی).
- سریه الخبط، نام جوقی از لشکریان است که حضرت رسول بسوی خبط که حیی از جهینه است فرستاده است
لغت نامه دهخدا
خبط
(خَ بَ)
برگی که از درخت ریخته خشک گردانند و ساییده با آرد و مانند آن آمیخته و با آب سرشته شتر را خورانند. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) ، هر برگ که از درخت زده باشند. (از معجم الوسیط) (از منتهی الارب) ، آنچه ستوران آنرا پا سپر کرده و شکسته باشند. (از منتهی الارب). آنچه ستوران آنرا لگدمال کرده باشند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
خبط
(خُ)
جمع واژۀ اخبط. رجوع به اخبط شود
لغت نامه دهخدا
خبط
(خُ بُ)
جمع واژۀ خباط و خبیط
لغت نامه دهخدا
خبط
(خِ)
آب کمی که در حوض باقی می ماند. (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
خبط
(خِ بَ)
جمع واژۀ خبطه. رجوع به خبطه شود
لغت نامه دهخدا
خبط
لغزش، کژ روی، ندانمکاری در تازی با آرش های دیگری به کار می رود بیراه رفتن کژ رفتن، بدون آگاهی و بصیرت در امری تصرف کردن، سهو کردن اشتباه کردن، کژ روی کج روی، سهو اشتباه: (خبط ایشان در غالب امور واضح و آشکاراست)، شوریدگی پریشانی آشفتگی: خبط دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
خبط
((خَ))
به بیراهه رفتن، کژروی، سهو، اشتباه
تصویری از خبط
تصویر خبط
فرهنگ فارسی معین
خبط
اشتباه، تقصیر، خطا، خطیئه، سهو، شبهه، غلط، قصور، کژروی، گناه، لغزش، آشفتگی، پریشانی، شوریدگی، اختلال
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبط دماغ
تصویر خبط دماغ
دیوانگی، دیوانه بودن، جنون، خبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبط کردن
تصویر خبط کردن
اشتباه کردن، به خطا افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخبط
تصویر تخبط
بر گزاف و بی راه رفتن، تباهی خرد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ عَ)
زدن شتر دست را بر زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به شدت زدن کسی یا چیزی را. یقال: تخبط البعیر بیده الارض ، اذا ضربها. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تباه و ناقص عقل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تباه کردن. ناقص کردن. دیوانه کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دیوانه کردن دیو مردم را. (آنندراج). به دیوانگی داشتن دیو کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مس کردن آزارآمیز و زدن شیطان کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس. (قرآن 275/2) ، ای کما یقوم المجنون فی حال جنونه اذا صرع فسقط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، او یتخبطه ، ای یفسده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بی بصیرت فارفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بر گزاف و بیراه رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
مرد پای زننده. ج، خبط.
لغت نامه دهخدا
(خَ طِ عَ)
آن شتری است که ضعفی در بصر و چشم خود دارد و خود را بهنگام رفتن نمیتواند حفظ کند. (از متن اللغه) ، کنایه از خبط و انحراف از روش بنظام و مستقیم است، یقال: هو یخبط خبط عشواء، یعنی او کار بر نظام نمیکند: و از احوال گذشته اکاذیب اعاجیب مینمودی و از ناآمده اخبار مغیبات گفتی همه خبط عشواء. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(خَ طِ دِ)
جنون، سرگشتگی، حیرت. بهت، مجازاً در حمق استعمال میشود
لغت نامه دهخدا
(صِ شُ دَ)
گروه گروه. جوق جوق. پاره پاره. (از منتهی الارب). منه: اتواخبطه خبطه، یعنی آمدند پاره پاره و گروه گروه. رجوع به خبطه در معجم الوسیط و خبط در متن اللغه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
زکام که پیش از سرما بمردم عارض شود. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) ، ضربه ای که شتر گشن ماده شتر را زند. (ازمتن اللغه) ، بقیۀ آب در غدیر و یا در خنور. (از معجم الوسیط) (از منتهی الارب) ، شیر باقی مانده در مشک و طعام باقی مانده در خنور. (از منتهی الارب) ، باران فراخ سست قطره در زمین. (منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) ، دست رسیده شده از جن. مسهالجن. (از متن اللغه). جن زده، شیئی کم و اندک. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط). یقال: علیه خبطه جمیله، یعنی اندکی از جمال و خوبی در او باقی است
لغت نامه دهخدا
(خُطَ)
بقیه آب مانده در غدیر. (از معجم الوسیط) (متن اللغه) (منتهی الارب) ، شیر باقی مانده در مشک. (از منتهی الارب) ، طعام باقی مانده در خنور. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خِ طَ)
بقیۀ آب مانده در خنور یا در غدیر. (از معجم الوسیط) ، شیر باقیمانده در مشک. شیر اندک. (از منتهی الارب) ، کم. اندک. (از معجم الوسیط). گیاه اندک. (از منتهی الارب) ، جزء و قطعه ای از هرچیز و جماعت. (از معجم الوسیط) ، پاره ای از شب، چند از مردم. (از منتهی الارب). گروهی از مردم، پاره ای از خانه ها. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ طَ)
بقیۀ آب در غدیر یا در خنور. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ طُ خَ)
اشتباه. خطا. ناصواب. ناهنجار. غیر مستقیم. غیر صحیح
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ دَ)
اشتباه کردن. براه غلط رفتن. بر اشتباه رفتن. بخطا افتادن. از راه مستقیم منحرف شدن. بناصواب رفتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابط
تصویر ابط
زیر بغل خش شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبط کردن
تصویر خبط کردن
اشتباه کردن، بخطا رفتن، از راه مستقیم منحرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دیوانه کردن کم خرد کردن، بیراهه رفتن، تباه کردن -1 تباه کردن، ناقص عقل کردن دیوانه گردانیدن، برگزاف و بیراه رفتن، تباهی خرد ناقص عقلی، جمع تخبطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبطت
تصویر خبطت
گولی شور مغزی، سرما خوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبطه
تصویر خبطه
گولی شور مغزی، سرما خوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبط
تصویر تخبط
((تَ خَ بُّ))
تباه کردن، خرد را تباه کردن، بر گزاف و بیراه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبر
تصویر خبر
آگهی، تازه، پیام، رسیده، نوداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
بایگانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلط
تصویر خلط
چرک
فرهنگ واژه فارسی سره