جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خبط کردن

خبط کردن

خبط کردن
اشتباه کردن، بخطا رفتن، از راه مستقیم منحرف شدن
خبط کردن
فرهنگ لغت هوشیار

خبط کردن

خبط کردن
اشتباه کردن. براه غلط رفتن. بر اشتباه رفتن. بخطا افتادن. از راه مستقیم منحرف شدن. بناصواب رفتن
لغت نامه دهخدا

خبر کردن

خبر کردن
آگاه کردن، دعوت کردن، خبر دادن، اطلاع دادن، برای مِثال چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد / نسیمش مرزبانان را خبر کرد (نظامی۲ - ۱۵۵)، قناعت توانگر کند مرد را / خبر کن حریص جهانگرد را (سعدی۱ - ۱۴۵)
خبر کردن
فرهنگ فارسی عمید

ضبط کردن

ضبط کردن
تصرف کردن، بایگانی کردن، یادداشت کردن، حفظ کردن در ذهن
ضبط کردن
فرهنگ فارسی عمید

ضبط کردن

ضبط کردن
حفظ کردن، تصرف کردن بملکیت گرفتن، بایگانی کردن
ضبط کردن
فرهنگ لغت هوشیار

مخبط کردن

مخبط کردن
در هم ریختن آشفتن، گولاندن، تباهاندن درهم آمیخته کردن آشفته کردن: سلجوقیان بعد از شکست خصمان... جمله دیار خراسان آشفته و مخبط کردند، تباه کردن، پریشان عقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار