جدول جو
جدول جو

معنی خبربری - جستجوی لغت در جدول جو

خبربری
(خَ بَ بَ)
عمل خبربر، عمل سخن چین. سخن چینی
لغت نامه دهخدا
خبربری
رسالت، خبرآور، پیک، قاصد، خبرچینی، خبرکشی، جاسوسی، نمامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باربری
تصویر باربری
کار و شغل باربر، بار بردن، حمل و نقل، بنگاهی که به حمل و نقل کالا و بار می پردازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بربری
تصویر بربری
زبانی از خانوادۀ زبان های سامی - حامی که با زبان عربی مخلوط شده و قسمت عمدۀ لغات آن عربی است
نوعی نان سنتی ضخیم، این نوع نان پس از انقلاب مشروطه، به وسیلۀ قوم بربر در برخی شهرهای ایران رواج یافت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزربری
تصویر گزربری
زردک صحرایی، ریشۀ گیاهی از نوع هویج که از آن مربا تهیه می کنند، نهشل، هشفیفل، شقاقل، اشقاقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برابری
تصویر برابری
برابر بودن، هم وزن یا هم سر بودن، رو به رو شدن
برابری کردن: با کسی رو به رو شدن، دعوی هم سنگی و هم زوری کردن، ستیزه کردن، همدوش و هم ردیف بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبرکشی
تصویر خبرکشی
خبرچینی، سخن چینی، جاسوسی
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بَ)
سخن چینی. عمل خبر بردن از جایی بجایی بجهت نمامی، نمامی. غمازی. سعایت
لغت نامه دهخدا
(خَ بِ)
منسوب به خبابره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
منسوب به بربر:
ببین تا بهنگام کین گستری
چه خون راندم از زنگی و بربری.
نظامی.
حبش بریمین بربری بریسار
بقلب اندرون زنگی دیوسار.
نظامی.
رجوع به بربر شود.
- پلنگ بربری، پلنگ وحشی:
آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار
آهوان را کی بود کبر پلنگ بربری.
عنصری.
چون بدهان شیر در خشم پلنگی آورد
روی زمین شود ز تف پشت پلنگ بربری.
خاقانی.
- جامۀ بربری، جامه که از بربر آرند:
ز یاقوت و از تاج و انگشتری
ز دیبا و از جامۀ بربری.
فردوسی.
- خلیج بربری، یکی از پنج خلیج بحرالاعظم است از حد حبشه بر دارد بسوی مغرب بکشد برابر سودان آنرا خلیج بربری خوانند. (حدود العالم).
- لعبت بربری، رجوع به بربر و لعبت شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
آنکه خبر از جایی بجای دیگر برد. پیغامبر. حدیث گزار، سخن چین. نمام
لغت نامه دهخدا
عمل و شغل باربر بردن بار بر دوش و پشت خود، اداره ای که مباشر امور حمل و نقل است اداره حمل و نقل نقلیه
فرهنگ لغت هوشیار
برابربودن تساوی، هموزنی همسنگی تساوی، همواری، همدوشی همسانی همردیفی، تطابق مطابق بودن معادل بودن، برابری سال 1340 هجری شمسی با 1381 هجری قمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
توحش، وحشیگری، غیرمتمدن بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیاری
تصویر خبیاری
تازی گشته خاویار تخم ماهی مروارید سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
((بَ بَ یَّ))
توحش، وحشیگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باربری
تصویر باربری
((بَ))
عمل و شغل باربر، مؤسسه ای که امور حمل و نقل کالا را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
((بَ بَ))
نوعی نان ایرانی گرد یا بیضی کلفت تر از تافتون با رویه معمولاً شیاردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاربری
تصویر کاربری
آکتیویته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برابری
تصویر برابری
انطباق، موازنه، تساوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
Barbarism
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برابری
تصویر برابری
Equality, Parity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برابری
تصویر برابری
równość, parytet
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برابری
تصویر برابری
igualdade, paridade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
barbarismo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برابری
تصویر برابری
平等
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
野蛮行为
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برابری
تصویر برابری
Gleichheit, Parität
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
barbarzyństwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برابری
تصویر برابری
рівність , паритет
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
варварство
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
Barbarei
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برابری
تصویر برابری
равенство , паритет
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
варварство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برابری
تصویر برابری
uguaglianza, parità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی