جدول جو
جدول جو

معنی بربری

بربری((بَ بَ))
نوعی نان ایرانی گرد یا بیضی کلفت تر از تافتون با رویه معمولاً شیاردار
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بربری

بربری

بربری
زبانی از خانوادۀ زبان های سامی - حامی که با زبان عربی مخلوط شده و قسمت عمدۀ لغات آن عربی است
نوعی نان سنتی ضخیم، این نوع نان پس از انقلاب مشروطه، به وسیلۀ قوم بربر در برخی شهرهای ایران رواج یافت
بربری
فرهنگ فارسی عمید

بربری

بربری
منسوب به بربر:
ببین تا بهنگام کین گستری
چه خون راندم از زنگی و بربری.
نظامی.
حبش بریمین بربری بریسار
بقلب اندرون زنگی دیوسار.
نظامی.
رجوع به بربر شود.
- پلنگ بربری، پلنگ وحشی:
آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار
آهوان را کی بود کبر پلنگ بربری.
عنصری.
چون بدهان شیر در خشم پلنگی آورد
روی زمین شود ز تف پشت پلنگ بربری.
خاقانی.
- جامۀ بربری، جامه که از بربر آرند:
ز یاقوت و از تاج و انگشتری
ز دیبا و از جامۀ بربری.
فردوسی.
- خلیج بربری، یکی از پنج خلیج بحرالاعظم است از حد حبشه بر دارد بسوی مغرب بکشد برابر سودان آنرا خلیج بربری خوانند. (حدود العالم).
- لعبت بربری، رجوع به بربر و لعبت شود.
لغت نامه دهخدا

باربری

باربری
عمل و شغل باربر بردن بار بر دوش و پشت خود، اداره ای که مباشر امور حمل و نقل است اداره حمل و نقل نقلیه
فرهنگ لغت هوشیار

برابری

برابری
برابربودن تساوی، هموزنی همسنگی تساوی، همواری، همدوشی همسانی همردیفی، تطابق مطابق بودن معادل بودن، برابری سال 1340 هجری شمسی با 1381 هجری قمری
فرهنگ لغت هوشیار

باربری

باربری
کار و شغل باربر، بار بردن، حمل و نقل، بنگاهی که به حمل و نقل کالا و بار می پردازد
باربری
فرهنگ فارسی عمید