منسوب به بربر: ببین تا بهنگام کین گستری چه خون راندم از زنگی و بربری. نظامی. حبش بریمین بربری بریسار بقلب اندرون زنگی دیوسار. نظامی. رجوع به بربر شود. - پلنگ بربری، پلنگ وحشی: آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار آهوان را کی بود کبر پلنگ بربری. عنصری. چون بدهان شیر در خشم پلنگی آورد روی زمین شود ز تف پشت پلنگ بربری. خاقانی. - جامۀ بربری، جامه که از بربر آرند: ز یاقوت و از تاج و انگشتری ز دیبا و از جامۀ بربری. فردوسی. - خلیج بربری، یکی از پنج خلیج بحرالاعظم است از حد حبشه بر دارد بسوی مغرب بکشد برابر سودان آنرا خلیج بربری خوانند. (حدود العالم). - لعبت بربری، رجوع به بربر و لعبت شود.