جدول جو
جدول جو

معنی خاکسار - جستجوی لغت در جدول جو

خاکسار
فروتن، خوار، ذلیل، خاک زاد، خاک آلوده، حقیر، ناچیز، برای مثال گناه آید از بندۀ خاکسار / به امیّد عفو خداوندگار (سعدی۱ - ۱۹۶)
تصویری از خاکسار
تصویر خاکسار
فرهنگ فارسی عمید
خاکسار
شکراﷲخان خاکسار شاعر هندی است که صاحب دیوان مرتبی می باشد، وفاتش به سال 1108 هجری قمری اتفاق افتاد، (قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013)
لغت نامه دهخدا
خاکسار
بمعنی خاک مانند است چه سار بمعنی مانند هم آمده است، (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) :
آنکه راه خلاف تو سپرد
اگر آبست خاکسار شود،
مسعودسعد،
، کنایه از چیزی گردآلود است، (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) :
فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار،
کسائی،
چون کنی از نطع خاک رقعۀ شطرنج رزم
از بس گرد نبرد چرخ شود خاکسار،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 198)،
گفت ویحک چه کس توانی بود
اینچنین خاکسار و خون آلود،
نظامی،
خاک پیراستن چه کار بود
حامل خاک خاکسار بود،
نظامی،
، مردم افتاده، درویش، نامراد، خوار، ذلیل:
سرانجام بختش کند خاکسار
برهنه شود آن سر تاجدار،
دقیقی،
برفتند هر دو شده خاکسار
جهاندارشان رانده و کرده خوار،
دقیقی،
خروشان بر شهریار آمدند
دریده بر و خاکسار آمدند،
فردوسی،
بدو گفت کای ریمن خاکسار
چه کژی بکار آوریدی چو مار،
فردوسی،
همی آرزو رزم شیران کنی
مرا خاکسار دو کیهان کنی،
فردوسی،
بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند
بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار،
فرخی،
سالار خانیان را با خیل و با خدم
کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار،
منوچهری،
خاک بر سر آن خاکسار که خدمت پادشاهان کند که با ایشان وفا و حرمت و رحمت نیست، (تاریخ بیهقی)،
از من برمید غمگسارم
چون دید ضعیف و خاکسارم،
ناصرخسرو،
هر حکیمی کاین شنود از تو چه گوید گویدت
خاکساری خاکساری خاکسار ای ناصبی،
ناصرخسرو،
از شرار تیغ بودی بادساران را شراب
وز طعان رمح بودی خاکساران را طعام،
امیرمعزی،
زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار
کاتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند،
خاقانی،
شد پایمال تخت و نگین کز تو درگذشت
شد خاکسار تاج و کمر کز تو بازماند،
خاقانی،
گر چه خصمان ز ریگ بیشترند
همه را مرگ خاکسار کند،
خاقانی،
خاکساران بخاک سیر شوند
زیردستان بدست زیر شوند،
نظامی،
... که خورده روزی بینی به کام دشمن زر مانده و خاکسار مرده، (گلستان)،
دگر سر من و بالین عافیت هیهات
بدین هوس که سر خاکسار من دارد،
سعدی (دیوان چ مصفا ص 415)،
ای قطرۀ منی سر بیچارگی بنه
کابلیس را غرور منی خاکسار کرد،
سعدی،
گناه آید از بندۀ خاکسار
به امید عفو خداوندگار،
سعدی،
من ارچه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند،
حافظ،
، غریب، (غیاث اللغات)، آنکه در صف نعال یعنی در کفش کن خانه بنشیند، (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
خاکسار
خاک مانند، خاک آلود
تصویری از خاکسار
تصویر خاکسار
فرهنگ لغت هوشیار
خاکسار
مانند خاک، افتاده، فروتن، پست، خوار، ذلیل
تصویری از خاکسار
تصویر خاکسار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باسکار
تصویر باسکار
(دخترانه)
قدرتمند، توانمند در بحث و استدلال (نگارش کردی: باسکار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاکساری
تصویر خاکساری
افتادگی، فروتنی، تواضع، خواری، ذلت، هر یک از پیروان فرقۀ شیعی مذهب خاکساریه (فرقه ای از متصوفه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکستر
تصویر خاکستر
مادۀ معدنی نرمی که پس از سوختن یک جسم جامد به جا می ماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
زمین خشک و بی آب و علف، برای مثال به هر خشکساری که خسرو رسید / ببارید باران، گیا بردمید (نظامی۵ - ۱۰۰۲)
مبهوت، بهت زده، سرگردان، برای مثال چون سیرت چرخ را بدیدم / کاو کرد نژند و خشکسارم (ناصرخسرو۱ - ۳۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
نام دهی جزء دهستان تولم، بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در سیزده هزارگزی شمال فومن، دارای 508 تن سکنه است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ)
رماد. فسرده از صفات اوست. (آنندراج). آنچه از هیزم و جز آن بعد سوخته شدن بماند. (شرفنامۀ منیری). بهندش راکهه گویند. (شرفنامۀ منیری). آنچه از آتش چوب بجای ماند پس ازسوختن. نرمۀ انگشت پس از سوختن. رمدداء. ارمداء. رماد. دمن. دمان. حمم. خصیف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). مهل. مخط. ضبح (ض / ض ) . بوّ. ضابی. رملاء، اورق. (منتهی الارب). خرق. خاکستری که بجای میماند و صرف کنندگان آتش آن میروند. صناء. صنی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
هر آن آتش که باشد سربسر دود
همان بهتر که خاکستر شود زود.
(ویس و رامین).
مخور خام کاتش نه دور است سخت
بخاکستر اندر بخیره مدم.
ناصرخسرو.
عزیزیم در چشم دانا چو زر
به چشم تو در خاک و خاکستریم.
ناصرخسرو.
دشمنان را در خور کردارشان بدهی جزا
عدل باشد چون جزای خاک خاکستر کنی.
ناصرخسرو.
دشمنان را آتش شمشیر او
در میان خاک و خاکستر کشید.
مسعودسعد.
گفت آتش گرچه من تابنده و سوزنده ام
باد خشم او کند انگشت و خاکستر مرا.
امیرمعزی.
نسبت از خویشتن کنم چو گهر
نه چو خاکسترم کز آتش زاد.
؟ (از کلیله و دمنۀ بهرامشاهی).
گر جز ترا ستودم بر من مگیر ازانک
گه گه کنند پاک بخاکستر آینه.
خاقانی.
او آتش است و جان و دل پروانه و خاکسترش
خاکستری در دامنش پروانه پیرامون نگر.
خاقانی.
مرده را چون بسوزانند خاکستر او را در آن آب پاشند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414 چ 1272). و از بستر نرمش به خاکستر گرم نشانید. (گلستان سعدی).
آتش افسردۀ از کاروان وامانده ام
همرهانم رفته خاکستر نشینم کرده اند.
واصف (از فرهنگ ضیاء).
- امثال:
آتش از خاکستر زاید و خاکستر از آتش.
روزگار آئینه را محتاج خاکستر کند.
، خاکستر در اصطلاح زراعتی: پس از سوزانیدن مواد نباتی و حیوانی قسمتی از آنکه سوخته نمیشود باقی می ماند که خاکستر نامیده میشود. خاکسترهای نباتی عموماً کم و بیش دارای مواد پطاس، سود، آهک، منیزیم، آهن که بجوهر فسفر و جوهر شن و کلر و جوهر زغال چسبیده است. خاکستر حیوانی ترکیباتش با خاکستر نباتی متفاوت است مثلاً خاکستر استخوان بیشترش آهک چسبیده به جوهر فسفر و جوهر زغال است. تجزیۀ خاکسترهای نباتی مختلفه بدینقرار است:
لغت نامه دهخدا
نقطه ای بوده است درحدود سیستان تا غزنه، (ذیل تاریخ سیستان چ بهار)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
بطور خاکساری. عاجزانه. بیچاره وار
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کسر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به کسر شود.
لغت نامه دهخدا
خوار، زار، ذلیل
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ / دِ)
زمین سای، کسی که زمین را می ساید
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ)
نام محلی است در خراسان... در تعلیقه بر تاریخ بیهقی (تصحیح و تحشیۀ فیاض و غنی) در صفحۀ 696 چنین آمده: در خراسان دو محل به این نام یکی خاکستر معروف به خاکستر لاین که در کوههای سرحدی شمال خراسان واقع است. دوم محلی است در پائین ولایت شهر مشهد در سر راه هرات و سرخس که رباط خاکستر هم نامیده میشود. ظاهراً خاکستر در این داستان بیهقی محل اخیر است: مرا سبکتکین دراز گفتندی و بقضا سه اسب خداوندم در زیر من ریش شده بود چون بدین خاکستر رسیدیم اسبی دیگر زیر من ریش شد. (تاریخ بیهقی چ فیاض و غنی ص 202). صاحب کتاب اخبارالدوله السلجوقیه در ذیل محاربۀ سلطان عضدالدوله ابی شجاع الب ارسلان بن داود بن میکائیل بن سلجوق با ملک قطلمش بن اسرائیل و ظفر یافتن بر او بانی رباط خاکستر را سوتکین ذکر می کند و این سوتکین منشاء و مولدش نیز از خاکستر بوده است. (تاریخ اخبارالدوله السلجوقیه ص 30). حمدالله مستوفی در نزهه القلوب از دهی بنام خاکستر نام می برد و فاصله آن را از مواضع ما قبل و ما بعدش چنین تعیین می کند: ’من نیشابور الی سرخس: از نیشابور تا دیه باد هفت فرسنگ راه هری از اینجا بدست راست جدا میشود و از دیه باد تادیه خاکستر پنج فرسنگ، ازو تا رباط سنگ بست سه فرسنگ...’ شاید این خاکستر یکی از آن خاکسترها باشد. (ازنزهه القلوب حمدالله مستوفی چ لیدن مقالۀ 3 ص 175)
لغت نامه دهخدا
گروهی از صوفیه میباشند که مذهبشان شیعه و بنام سلسلۀ جلالی خاکسار معروفند، دوکتاب تحفۀ درویش و گنجینۀ اولیاء از این فرقه منتشر شده است، ریاست این فرقه اکنون با مطهر علی شاه است، در تهران، مشهد و کوفه خانقاه و مراکزی دارند
لغت نامه دهخدا
خاک آلودی، (شرفنامۀ منیری)، عجز و تواضع، (آنندراج)، افتادگی، نامرادی، خواری، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 384) : که در نگونساری و خاکساری ایشان و راحت و آسایش انام و تازگی ایام است، (تاریخ قم ص 4)،
لباس عافیتی به ز خاکساری نیست
به این لباس سبک از جهان قناعت کن،
صائب (از آنندراج)،
هر که نقش خویش را در خاکساری دیده است
می نهد چون بوریا پهلوی لاغر را به خاک،
صائب
لغت نامه دهخدا
منسوب به خاکسار، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
زمینی را گویند که از آب دور باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خشک زار:
گرمسیری ز خشکساری بوم
کرده باد شمال را بسموم.
نظامی.
، زمینی که باران بر آن نباریده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خشک زار:
به هر خشکساری که خسرو رسید
ببارید باران گیابردمید.
نظامی.
، بدبخت. پژمرده. بی حاصل. (یادداشت بخط مؤلف) :
چون سیرت چرخ را بدیدم
کو کرد نژند و خشکسارم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
ضبط دیگر ’خوانسار’ است و این ضبط را یاقوت در معجم و خواندمیر در حبیب السیر ج 3 ص 516 چ کتاب خانه خیام آورده: ’خانسار از اعمال جربادقان (گلپایگان)’ و یاقوت آورد: احمد بن حسن بن احمد بن علی بن حصیب مکنی به ابوسعد خانساری منسوب به این ناحیه (خانسار) است، او از ابی طاهر محمد بن احمد بن عبدالرحیم و جز او حدیث شنید، (از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاکسان
تصویر خاکسان
خوار، ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه پس از سوختن چوب و زغال یا چیز دیگر باقی میماند که مانند خاک است اما رنگش سفید مایل به سیاهی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایسار
تصویر بایسار
متمول، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکساری
تصویر خاکساری
منسوب به خاکسار، از فرقه خاکساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
زمینی را گویند که از آب دور باشد، خشکزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
((خُ))
سرزمینی که از آب بی بهره است، زمین بی آب و گیاه، خشک زار، خشک سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاکستر
تصویر خاکستر
((کِ تَ))
گردی که پس از سوختن چوب، زغال و غیره به جای ماند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتسار
تصویر اکتسار
شکستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انکسار
تصویر انکسار
پراشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
بقایای اجسام سوخته، رماد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قید خاشعانه، درویشانه، فروتنانه، متواضعانه
متضاد: مغرورانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افتادگی، تواضع، خشوع، فروتنی
متضاد: غرور، خواری، ذلت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاکستر، مال باطل است از قبل سلطان، که بر کسی باقی بماند. اگر بیند خاکستر جمع کرد و باطل شد، دلیل که مال از سلطان جمع کند و به وی نماند و بعضی از معبران گویند: علمی حاصل کند که در وی هیچ خیر و نفع نباشد. محمد بن سیرین
دیدن خاکستر درخواب بر نه وجه است... اول: عامل ناپذیرفته. دوم: مال حرام. سوم: کلام باطل. چهارم: خصومت. پنجم: فسق. ششم: مکر. هفتم: حسادت. هشتم: پشیمانی. نهم: کاری که اندر آن خیری نباشد .
فرهنگ جامع تعبیر خواب