جدول جو
جدول جو

معنی خاکستر

خاکستر
(کِ تَ)
رماد. فسرده از صفات اوست. (آنندراج). آنچه از هیزم و جز آن بعد سوخته شدن بماند. (شرفنامۀ منیری). بهندش راکهه گویند. (شرفنامۀ منیری). آنچه از آتش چوب بجای ماند پس ازسوختن. نرمۀ انگشت پس از سوختن. رمدداء. ارمداء. رماد. دمن. دمان. حمم. خصیف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). مهل. مخط. ضبح (ض / ض ) . بوّ. ضابی. رملاء، اورق. (منتهی الارب). خرق. خاکستری که بجای میماند و صرف کنندگان آتش آن میروند. صناء. صنی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
هر آن آتش که باشد سربسر دود
همان بهتر که خاکستر شود زود.
(ویس و رامین).
مخور خام کاتش نه دور است سخت
بخاکستر اندر بخیره مدم.
ناصرخسرو.
عزیزیم در چشم دانا چو زر
به چشم تو در خاک و خاکستریم.
ناصرخسرو.
دشمنان را در خور کردارشان بدهی جزا
عدل باشد چون جزای خاک خاکستر کنی.
ناصرخسرو.
دشمنان را آتش شمشیر او
در میان خاک و خاکستر کشید.
مسعودسعد.
گفت آتش گرچه من تابنده و سوزنده ام
باد خشم او کند انگشت و خاکستر مرا.
امیرمعزی.
نسبت از خویشتن کنم چو گهر
نه چو خاکسترم کز آتش زاد.
؟ (از کلیله و دمنۀ بهرامشاهی).
گر جز ترا ستودم بر من مگیر ازانک
گه گه کنند پاک بخاکستر آینه.
خاقانی.
او آتش است و جان و دل پروانه و خاکسترش
خاکستری در دامنش پروانه پیرامون نگر.
خاقانی.
مرده را چون بسوزانند خاکستر او را در آن آب پاشند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414 چ 1272). و از بستر نرمش به خاکستر گرم نشانید. (گلستان سعدی).
آتش افسردۀ از کاروان وامانده ام
همرهانم رفته خاکستر نشینم کرده اند.
واصف (از فرهنگ ضیاء).
- امثال:
آتش از خاکستر زاید و خاکستر از آتش.
روزگار آئینه را محتاج خاکستر کند.
، خاکستر در اصطلاح زراعتی: پس از سوزانیدن مواد نباتی و حیوانی قسمتی از آنکه سوخته نمیشود باقی می ماند که خاکستر نامیده میشود. خاکسترهای نباتی عموماً کم و بیش دارای مواد پطاس، سود، آهک، منیزیم، آهن که بجوهر فسفر و جوهر شن و کلر و جوهر زغال چسبیده است. خاکستر حیوانی ترکیباتش با خاکستر نباتی متفاوت است مثلاً خاکستر استخوان بیشترش آهک چسبیده به جوهر فسفر و جوهر زغال است. تجزیۀ خاکسترهای نباتی مختلفه بدینقرار است:
لغت نامه دهخدا