جدول جو
جدول جو

معنی خاکبیز - جستجوی لغت در جدول جو

خاکبیز
(گُ تَ / تِ)
شخصی را گویند که خاک کوچه ها و بازارها را بجهت نفع خود جاروب کند و ببیزد، (برهان قاطع)، بیزندۀ خاک:
دی طفلک خاک بیزغربال بدست
میزد بدو دست روی خود را می خست،
شیخ ابوسعید (از آنندراج)،
فلک خاک بیز است خاقانیا
که روزیت از این خاکدان می دهد،
خاقانی،
گر او با تو چون طشت شد آب ریز
تو با او چو غربال شو خاکبیز،
نظامی،
من آن خاکبیزم بغربال رای
که بستانم و باز بیزم بجای،
نظامی (از انجمن آرای ناصری)،
خاک تو خاک بیز بغربال میزند،
عطار،
یا بیاد این فتادۀ خاک بیز
چونکه خوردی جرعه ای بر خاک ریز،
مولوی،
، آنکه خاک کار خانه زرگران و خاک رهگذران را به آب شوید تا زر گم شده و جز آن در دست از آن برآید، (بهار عجم از آنندراج) :
من قرین گنج و اینان خاک بیزان هوس
من چراغ عقل و آنها روزکوران هوا،
خاقانی،
زر سوده را گر بود ریزریز
بسیماب جمع آورد خاک بیز،
نظامی،
، کسی که از برای حصول مقصود بکارهای سخت و حرفه های پست قیام نماید، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، مردم دقیق النظر و باریک بین، (برهان قاطع) (آنندراج) :
چون بدانی حد از این حد می گریز
تا به بی حد دررسی ای خاک بیز،
عطار (از آنندراج)،
، غریب و مسافر، چه خاک بیزی کنایه از غربت و سفر است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خاکبیز
کسی که خاک کوچه و بازار را جاروب کند، کسی که برای حصول بمقصود بکارهای سخت و پست اقدام کند، باریک بین دقیق النظر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کامبیز
تصویر کامبیز
(پسرانه)
گویش امروزی کبوجیه، نام پسر کوروش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مکابیز
تصویر مکابیز
(پسرانه)
مگابیز، نام یکی از سرداران داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادبیز
تصویر بادبیز
بادبزن، وسیله ای برای به حرکت در آوردن هوا و ایجاد باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک ریز
تصویر خاک ریز
جایی که در آن خاک ریخته باشند، محلی در کنار خندق که خاک های کنده شده را برای جلوگیری از عبور و مرور در آنجا می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک بیز
تصویر خاک بیز
کسی که خاک را برای یافتن چیزی با ارزش غربال کند، برای مثال زر سوده را گر بود ریزریز / به سیماب جمع آورد خاک بیز (نظامی۶ - ۱۰۸۶)، کنایه از خاکسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکشیر
تصویر خاکشیر
گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های دراز و گل های کوچک زرد رنگ، دانه های سرخ رنگ این گیاه که در غلاف نازکی جا دارد و به عنوان ملین استفاده می شود، خاکشی، خاکشو، شفترک
جانوری ریز سخت پوست و سرخ رنگ شبیه دانۀ خاکشیر که در آب های شیرین راکد مانند آب حوض و آب انبار یافت می شود و گاه ممکن است حامل میکروب باشد، توتو
خاکشیر یخ مال: شربتی که از شکر، یخ و خاکشیر تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
نام نوعی پارچه است و شاید پارچه ای پرزدار باشد، خاوخیز: و از این ناحیت (چینستان) زر بسیار خیزد و حریر و پرند و خاوجیز چینی و دیبا و غضاره و دارچینی ... (از حدود العالم ضمیمۀ گاهنامۀ سید جلال الدین طهرانی)
لغت نامه دهخدا
دهانۀ گشاد دیگ، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خاکشو، خاکشی، خوب گلان، خبّه، خفبج، شفترک، رجوع به خاکشور و خاکشی در این لغت نامه شود، خاکشیر گیاهی است خردو از نباتات کروسیفر، بوتۀ آن بلند و در حدود نیم متر میباشد، دارای ساقۀ مستقیمی است که شاخه های فرعی از آن منشعب شده و برگهایش شبیه برگ ترب است و گلهای ریز زردش دور هم جمع شده دسته های متعدد تشکیل میدهد، میوۀ آن هم شبیه بمیوۀ ترب است یعنی غلافی است که دانه های تخمش در آن قرار گرفته و همین تخم خاکشیر است که بنام خاکشیر معروف است و در طب ایرانی مصرف میشود، (از فرهنگ روستائی یا دائره المعارف فلاحتی تقی بهرامی ص 485 و 486)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
مقامری که هرچه دارد بازد، آنکه هرچه دارد بازد:
ور همی چون عشق خواهی عقل خود را پاکباز
نصفئی پرکن بدان پیر دوالک باز ده،
سنائی،
، آنکه در بازی دغل نکند، مراقب حریف:
نقش فلک چو می نگری پاکباز شو
زیرا که مهره دزد حریفی است بس دغا،
سراج الدین قمری،
، زاهد، مجرد، تارک دنیا:
تمنی کند عارف پاکباز
به دریوزه از خویشتن ترک آز،
سعدی،
، عاشقی که بنظر پاک به معشوق نگرد، عاشق پاک نظر، که عشق او مشوب به شهوت نیست:
گروهی نشینند با خوش پسر
که ما پاکبازیم و صاحب نظر،
سعدی (بوستان)،
جوانی پاکباز و پاک رو بود
که با پاکیزه روئی در گرو بود،
سعدی (گلستان)،
این سخن پایان ندارد هین بتاز
سوی آن دو یار پاک و پاکباز،
مولوی،
از یمن عشق و دولت رندان پاکباز
پیوسته صدر مصطبه ها بود مسکنم،
حافظ
لغت نامه دهخدا
رجوع به زامبز شود، سابور و زامحان نیز ضبط شده است، رجوع به مختصر کتاب بلدان ابن فقیه چ لندن ص 202 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، ناحیه ای است در 18 هزارگزی باختر مشکین شهر و 8 هزارگزی شوسۀمشکین شهر اهر، این دهکده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و دارای 93 تن سکنه است که شیعی مذهب و ترک زبانند، آب آنجا از اهرچای و محصولات آن غلات و حبوبات و پنبه و برنج میباشد، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان، واقع در 3 هزارگزی باختر قصبۀ اسدآباد و کنار راه فرعی اسدآباد به آجین، ناحیه ای است جلگه ای و سردسیر و مالاریائی دارای 2246 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی و فارسی است آب آنجا از سه رشته قنات و رودخانه شهاب لوجین میباشد، محصولاتش غلات و انگور و لبنیات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد، صنایع دستی زنان قالی بافی و راه اتومبیل رو است این ناحیه یک دبستان و 12 باب دکان دارد، قالیچه های بافت این ده در بخش اسدآباد بخوبی مشهور است و تپه مصنوعی از آثار ابنیۀ قدیمیه نیز در آنجا وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
عمل خاکباز و آن بازیی است که اطفال می کنند بر این نوع: توده خاکی را چند طفل گرد می کنند و در آن شیئی را مخفی می دارند سپس آن توده را بتعداد خود تقسیم کرده در حصه هر طفلی که آن شی ٔ یافت شد آن شی ٔ تعلق به او می یابد، (از فرهنگ شعوری ورق 384)، طفل غنچه تا به خاک بازی سربرآورده کجه اش بصد رنگ گل کرده، (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بوسیدن زمین مراحترام را، سجده از روی ادب بجا آوردن:
پیران قبیله خاک برسر
رفتند بخاکبوس آن در،
نظامی،
زین پس من و خاکبوس پایت
گردن نکشم ز حکم و رایت،
نظامی،
اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش
از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود،
حافظ،
در طوس بشرف خاکبوس حضرت اعلی مستعد گشت، (سمطالعلی ص 35)،
بوسندۀ خاک مر احترام را:
که آئی بفرمانبری شاه را
بوی خاکبوس آن کئی گاه را،
(گرشاسب نامه)،
تا لب من خاک بوس کوی تست
هر دم از لب بوی جان می آیدم،
؟
لغت نامه دهخدا
خاربست، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ / زَ زُ / زُ زِ / زِ زُ / زُ زِنْ / زِ نِ)
مگسی است که در مرغزارها باشد. خزباز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (تاج العروس) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) :
من الناس من تجوز علیه
شعراء کانها الخازباز.
از متنبی (از اقرب الموارد).
، صدای مگس. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). وز وز مگس، گربه. (ناظم الاطباء) ، نام دو گیاه است یکی کحلاء و دیگری درماء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، علتی است که در گردن شتر و مردم عارض شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فصل خزان، پائیز، تیر، خریف، برگ ریزان، رجوع به بادبز شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام یکی از معروفترین انجمن های سیاسی انقلاب فرانسه. این انجمن متشکل بود از دسته ای از انقلابیون که جلسات خود را در صومعۀ قدیمی ژاکوبین واقع در کوچۀ سنت هونره در شهر پاریس منعقد میساختند و آن در اکتبر سال 1789 میلادی به دست عده ای از انقلابیون پرشور تأسیس شد و تا سال 1794 برپا بود
لغت نامه دهخدا
ریزندۀ خاک، مرادف خاک انداز، بمعنی اول سوراخ دیوار قلعه که برای دفع دشمنان سازند، (آنندراج) :
شد از برج تا خاکریز حصار
ز هندی چو گشتی بقیر استوار،
عبدالقادر تونی (از آنندراج)،
زحل کرده در خاکریزش نگاه
ز خورشیدش افتاد از سر کلاه،
قاسم گنابادی (از آنندراج)،
، جائی که خاکروبه اندازند:
مقامی نیست غمهای جهان را جز دل خصمش
که کرد از خاکریز شهر چون جائی شود ویران،
؟ (از آنندراج)،
- خاکریز خندق، طرف برجستۀ خندق که خاکهای برکندۀ از خندق را در آن گرد کرده اند، آن سوی خندق که خاک کنده بدانجا برهم انباشته شود،
- خاک ریز کردن دروازه، از درون سوی انباشتن آن بخاک بسیار
لغت نامه دهخدا
نوعی از بازی است، (ناظم الاطباء)،
کنایه از طفل است چون با خاک بازی می کند
لغت نامه دهخدا
عمل خاک بیختن، عملی که خاکبیز می کند تا زر بدست آرد یا آنکه از خاک بیختن سودی برد:
خاک بیزی کن که من هم خاکبیزی کرده ام
تا ز خاک این مایه گنج شایگان آورده ام،
خاقانی،
ترا گفتند از این بازار بگذر خاکبیزی کن،
خاقانی،
هر زری کز خاکبیزی یافتم
بر سر این خاکدان خواهم فشاند،
خاقانی،
ز دریای او آب ریزی کنند
بر آن گنجدان خاک بیزی کنند،
نظامی،
، کنایه از سفر و مسافرت و عزیمت باشد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنکبیز
تصویر تنکبیز
غربال موبیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکبوس
تصویر خاکبوس
سجده از روی ادب بجا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره صلیبیان که بطور خودرو در باغها و صحراها میروید. ارتفاع آن به نیم متر میرسد شاخه هایش باریک و برگها دار از و گلها کوچک و زردند دانه های آن که سرخ اند و در غلافی جا دارند در پزشکی مورد استعمال دارند، جانوری ازتیره سخت پوستان از شاخه بند پاییان که قرمز رنگ و شبیه دانه های خاکشیر گیاهی است و در آبهای حوض و آب انبارهای آلوده دیده میشود توتو
فرهنگ لغت هوشیار
جمع راکب، شتر سواران سواران جمع راکب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبیز
تصویر بادبیز
فصل خزان پاییز تیر خریف برگ ریزان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه هر چه دارد بازد مقامری که هر چه دارد بازد پاکبازنده، کسی که در قمار دغلی نکند، عاشقی که بنظر پاک بمعشوق نگرد عاشقی که عشق او آمیخته با شهوت نباشد عاشق پاک نظر، زاهد مجرد تارک دنیا، کسی که بدون توقع و چشمداشت بخدا عشق میورزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکریز
تصویر خاکریز
ریزنده خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکباز
تصویر پاکباز
وارسته، زاهد، عاشق صادق و پاک نظر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنکبیز
تصویر تنکبیز
((تُ نُ))
تنک بیزنده، غربال، موبیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاکریز
تصویر خاکریز
سنگر، محلی که خاک در آن ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاکباز
تصویر پاکباز
عاشق
فرهنگ واژه فارسی سره