مقامری که هرچه دارد بازد، آنکه هرچه دارد بازد: ور همی چون عشق خواهی عقل خود را پاکباز نصفئی پرکن بدان پیر دوالک باز ده، سنائی، ، آنکه در بازی دغل نکند، مراقب حریف: نقش فلک چو می نگری پاکباز شو زیرا که مهره دزد حریفی است بس دغا، سراج الدین قمری، ، زاهد، مجرد، تارک دنیا: تمنی کند عارف پاکباز به دریوزه از خویشتن ترک آز، سعدی، ، عاشقی که بنظر پاک به معشوق نگرد، عاشق پاک نظر، که عشق او مشوب به شهوت نیست: گروهی نشینند با خوش پسر که ما پاکبازیم و صاحب نظر، سعدی (بوستان)، جوانی پاکباز و پاک رو بود که با پاکیزه روئی در گرو بود، سعدی (گلستان)، این سخن پایان ندارد هین بتاز سوی آن دو یار پاک و پاکباز، مولوی، از یمن عشق و دولت رندان پاکباز پیوسته صدر مصطبه ها بود مسکنم، حافظ