جدول جو
جدول جو

معنی خاسمبه - جستجوی لغت در جدول جو

خاسمبه
کسی که خوابش زیاد باشد، فرد پر خواب، گاو شخمی کم کار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باسمه
تصویر باسمه
تصویر چاپ شده، چاپ، طبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاسته
تصویر خاسته
بلند شده، قدکشیده، برخاسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخسمه
تصویر اخسمه
نوشابه ای که از جو، برنج یا ارزن تهیه می شد، آبجو، بوزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خامشه
تصویر خامشه
شاه تره، گیاهی خودرو با گل هایش ریز خوشه ای قرمز رنگ که مصرف دارویی دارد
شهترج، شیترک، شیطره، سرخیوس، هلیانه، شاه ترج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خادمه
تصویر خادمه
کلفت، زن خدمتکار، مشقت، سختی، رنج و زحمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاسمه
تصویر تاسمه
تسمه ها، بندهای چرمی که به کمر خود یا به چیزی ببندند، دوال چرمی ها، جمع واژۀ تسمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
پایان یافتن، قسمت پایانی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
حاصل شده. بهمرسیده. پیداشده، خمیرخاسته. خمیر پف کرده. خمیر ورآمده. ترش شده. فطیر: نان خشکار که خمیر او خاسته بود و نیکو پخته. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، بفحل آمده. بجفت مایل شده، قد کشیده:
که یوسف چو بالین شد و خاسته
چو بت خانه چین شد آراسته.
شمسی (یوسف وزلیخا).
، بلند شده. مقابل نشسته، بزرگ و سرور قوم شده:
صاحب هنری حلال زاده
هم خاسته و هم اوفتاده.
نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 199).
در این بیت نظامی چ وحید نوشته اند ’خاستن’ بمعنی بزرگ و رئیس قوم شدن و ’افتادن’ بمعنی خضوع و تواضع است.
- نوخاسته، تازه بدوران رسیده:
مده کار معظم به نوخاسته.
سعدی (بوستان).
، تازه اتفاق افتاده:
شاد آمدی ای ف تنه نوخاسته از غیب
غائب مشو از دیده که در دل بنشستی.
سعدی (طیبات).
، تازه رشد کرده. جوانی که در عنفوان شباب است:
بطاعات پیران آراسته
بصدق جوانان نوخاسته.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
تأنیث خاسر: صفقه خاسره، سودای به ضرر و زیان. مقابل رابحه.
- کره خاسره، حملۀ غیر نافع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : تلک اذا کره خاسره. (قرآن 12/79)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
این کلمه ترکی است و معرب آن طسمه. چرم خام و دوال چرمی را گویند. (برهان) (آنندراج). تسمه، موی شانه کرده که بر فراز پیشانی باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
آوایی که از زدن کف دست گشاده بر سر کسی برآید.
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
چاپ. طبع. (ناظم الاطباء) ، مقابل مفروق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
مؤنث خادم. خدمت کننده، پرستار. خدمتکار زن. کلفت. کنیزک. کنیز:
خادمۀ سرای را گو در حجره بند کن
تا بسر حضور ما ره نبرد موسوسی.
سعدی.
- اعضاء خادمه، آن اندامها که خدمت اندامهای دیگر کنند.
- خادمۀ کلیسا. در ایام سابق زنان صالحه و مقدس در کلیساها بوده، همواره زنان را خدمت مینموده اند، چنانکه شماسان مردان را خدمت میکنند. (قاموس کتاب مقدس).
- قوای خادمه طبیعیه، عبارت است از ماسکه و هاضمه و جاذبه و دافعه. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13).
و رجوع به خدمتکار شود
لغت نامه دهخدا
(سِ می یَ)
از فرق زیدیه اصحاب قاسم بن ابراهیم بن طباطبا الرسی (متوفی سال 264 هجری قمری) از ائمه زیدیۀ یمن صاحب کتبی بر رد رافضه و رد کتابی منسوب به ابن المقفع. (خاندان نوبختی ص 261 به نقل از الفهرست ص 193و شرح حال ابن مقفع تألیف عباس اقبال ص 62 و 64)
لغت نامه دهخدا
(زِ می یَ)
نام یکی از آئین های اسلامی است. بیشتر عجارده سیستان بدین آئینند و درباره قدر و استطاعت و خواست خدا بروش اهل سنت رفته اند و گویند: آفریدگاری جز خدا نیست و چیزی جز خواست او نباشد و استطاعت با فعل است. میمونیه را که درباره قدر و استطاعت از معتزله پیروی کنند کافر شمارند. پس از آن خازمیه با بیشتر خوارج درباره دوستی و دشمنی با مردمان اختلاف کرده اند و گفتند آن دو در پیش خدای دو صفت بیش نیست و خداوند بنده ای را دوست دارد که به او ایمان آورد اگر چه در بیشتر زندگیش کافر بوده باشد و اگر بنده ای در پایان عمر خود بکفر گراید گر چه در بیشتر عمرش مؤمن بوده باشد باز کافر است و خداوند پیوسته دوستدار دوستان و دشمن دشمنان خود میباشد. این سخن موافق گفتار اهل سنت است در موافاه جز اینکه اهل سنت خازمیه را الزام کردند بر اینکه درباره علی و طلحه و زبیر و عثمان خداوند وفای بعهد کرده و بنا به آیۀ کریمه ’لقد رضی اﷲ عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجره’ (قرآن 18/48) ، از جهت بیعتی که در زیر درخت با پیغمبر کردند خدا خشنودی خود را آشکار ساخت و آنان را به بهشت خواهد برد. زیرا اگر خشنودی خداوند از بندۀ با ایمان مردن او باشد واجب است که بیعت کنندگان زیر درخت با پیغمبر نیز چنین باشند و علی و طلحه و زبیر از ایشانند و اما عثمان در آن روز بیعت اسیر بود و پیغمبر از سوی وی بیعت کرد و دست خود را بجای دست او گذارد و بنابراین بطلان گفتار کسانی که این چهار تن را کافر شمارند روشن است. (از ترجمه الفرق بین الفرق ص 88 و 89). صاحب بیان الادیان اینان را از اصحاب شعیب بن خازم می داند. (بیان الادیان ص 49). در مختصرالفرق س 80 اینان را حازمیه و شهرستانی در ج 1ص 206 چ احمد فهمی جازمیه از اصحاب جازم بن علی می داند. در تعریفات جرجانی: جازمیه اصحاب جازم بن عاصم اند که با شعیبیه همداستان شدند. (حاشیۀ ترجمه فارسی الفرق بین الفرق ص 88). رجوع به جازمیه و حازمیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خامعه
تصویر خامعه
کفتار از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
سرانجام، پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسمه
تصویر تاسمه
چرمک خام، دوال چرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسته
تصویر خاسته
بلند شده بر خاسته، پدید آمده ظاهر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالبه
تصویر خالبه
مونث خالب: فریبنده زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسبه
تصویر راسبه
مونث راسب استوار، ته مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسمه
تصویر باسمه
ماخوذ از ترکی، چاپ، طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمیه
تصویر اسمیه
زاب چگونگی نام، نامگرایی از نهاده های فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خادمه
تصویر خادمه
مونث خادم خدمتکار زن کلفت، جمع خادمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خادمه
تصویر خادمه
((دِ مِ))
خدمتکار زن، کنیز، کلفت، جمع خادمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
((تِ مِ یا مَ))
مؤنث خاتم، پایان، انجام، جمع خواتیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخسمه
تصویر اخسمه
((اَ سُ مِ))
آخسمه، آبجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاسته
تصویر خاسته
((تِ))
بلند شده، پدید آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باسمه
تصویر باسمه
((مِ))
چاپ روی پارچه، عکس چاپ شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
پایان
فرهنگ واژه فارسی سره
خاسمبه گو
فرهنگ گویش مازندرانی
کشت کننده، کسی که کار کشاورزی کند، کشت می کنم
فرهنگ گویش مازندرانی
دارا سرمایه دار
فرهنگ گویش مازندرانی
پرخور، خورنده، فرزندان تحت تکفل، بیماری خوره که مسری است، جذام
فرهنگ گویش مازندرانی