بتۀ خار. ج، خاربنان: ور خاربنی بیند در دشت بترسد گوید مگر آن خار ز خیل تو سواریست. فرخی. کبکان بی آزار که در کوه بلندند بی قهقهه یکبار ندیدم که بخندند جز خاربنان جایگه خود نپسندند بر پهلو از این نیمه بدان نیمه بدندند. منوچهری. اگر چیز از مراد خویش بودی نگشتی خاربن جز ناژ و عرعر. ناصرخسرو. گفت ماهان چه جای این سخن است خاربن کی سزای سروبن است. نظامی. شکفته گلی خورد او خاربن بدیدار تازه به گوهر کهن. نظامی. جواب داد که بغاث الطیور که از مخالب باز به خاربنی پناهد از صولت او امان یابد. (جهانگشای جوینی). گردش گیتی گل رویش بریخت خاربنان بر سر خاکش برست. (گلستان). فضای دل خلاص از خارخار غم کجا گردد ز چنگ خاربن دامان صحرا کی رها گردد؟ واعظ قزوینی (از آنندراج)
بتۀ خار. ج، خاربنان: ور خاربنی بیند در دشت بترسد گوید مگر آن خار ز خیل تو سواریست. فرخی. کبکان بی آزار که در کوه بلندند بی قهقهه یکبار ندیدم که بخندند جز خاربنان جایگه خود نپسندند بر پهلو از این نیمه بدان نیمه بدندند. منوچهری. اگر چیز از مراد خویش بودی نگشتی خاربن جز ناژ و عرعر. ناصرخسرو. گفت ماهان چه جای این سخن است خاربن کی سزای سروبن است. نظامی. شکفته گلی خورد او خاربن بدیدار تازه به گوهر کهن. نظامی. جواب داد که بغاث الطیور که از مخالب باز به خاربنی پناهد از صولت او امان یابد. (جهانگشای جوینی). گردش گیتی گل رویش بریخت خاربنان بر سر خاکش برست. (گلستان). فضای دل خلاص از خارخار غم کجا گردد ز چنگ خاربن دامان صحرا کی رها گردد؟ واعظ قزوینی (از آنندراج)
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود خاربست، خارچین، فلغند، کپر، چپر
پَرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود خاربَست، خارچین، فُلغُند، کَپَر، چَپَر
درخت انار، میوه ای خوراکی با پوستی سفید یا سرخ، دانه های قرمز یا سفید آبدار، با مزۀ ترش یا شیرین که از آب آن رب تهیه می شود و در پختن برخی خوراک ها کاربرد دارد، درخت این میوه با برگ های ریز و سرخ رنگ و ساقۀ خاردار
درخت انار، میوه ای خوراکی با پوستی سفید یا سرخ، دانه های قرمز یا سفید آبدار، با مزۀ ترش یا شیرین که از آب آن رب تهیه می شود و در پختن برخی خوراک ها کاربرد دارد، درخت این میوه با برگ های ریز و سرخ رنگ و ساقۀ خاردار
کسی که کارش کندن خار از بیابان و فروختن آن است، خارکش، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، برای مثال سرود خارکن از عندلیب نیست عجب / که مدتی سروکارش نبوده جز با خار (ظهیرالدین فاریابی - ۹۰)
کسی که کارش کندن خار از بیابان و فروختن آن است، خارکش، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، برای مِثال سرود خارکن از عندلیب نیست عجب / که مدتی سروکارش نبوده جز با خار (ظهیرالدین فاریابی - ۹۰)
نوعی کاغذ به رنگ های مختلف که برای تهیۀ چند نسخه از یک متن بین کاغذهای سفید گذاشته می شود و در این صورت آنچه در کاغذ رویی نوشته شود، به کاغذهای زیرین هم منتقل می شود
نوعی کاغذ به رنگ های مختلف که برای تهیۀ چند نسخه از یک متن بین کاغذهای سفید گذاشته می شود و در این صورت آنچه در کاغذ رویی نوشته شود، به کاغذهای زیرین هم منتقل می شود
دهی است از بخش حومه شهرستان نائین واقع در 12 هزارگزی باختر نائین و 2 هزارگزی راه اردستان به نائین محلی است جلگه ای و معتدل و سکنۀ آنجا 126 تن زبانشان فارسی و مذهبشان شیعه است. آب آنجا از قنات و محصولات آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و راه ماشین رو میباشد. (نقل از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از بخش حومه شهرستان نائین واقع در 12 هزارگزی باختر نائین و 2 هزارگزی راه اردستان به نائین محلی است جلگه ای و معتدل و سکنۀ آنجا 126 تن زبانشان فارسی و مذهبشان شیعه است. آب آنجا از قنات و محصولات آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و راه ماشین رو میباشد. (نقل از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
نام نوائی است از الحان موسیقی که از غایت فرح خار غم از دل می کند. (فرهنگ جهانگیری). نام نوائی و صوتی است از موسیقی. (آنندراج) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 373 فرهنگ خطی متعلق بکتاب خانه لغت نامه) : نوای خار کن از عندلیب نیست عجب که مدتی سر و کارش نبوده جز با خار. ظهیر فاریابی (از فرهنگ شعوری) (شرفنامۀ منیری)
نام نوائی است از الحان موسیقی که از غایت فرح خار غم از دل می کند. (فرهنگ جهانگیری). نام نوائی و صوتی است از موسیقی. (آنندراج) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 373 فرهنگ خطی متعلق بکتاب خانه لغت نامه) : نوای خار کن از عندلیب نیست عجب که مدتی سر و کارش نبوده جز با خار. ظهیر فاریابی (از فرهنگ شعوری) (شرفنامۀ منیری)
کننده خار. (شرفنامۀ منیری). شخصی که پیوسته خار را از زمین بکند. (آنندراج) (برهان قاطع). کسی که از زمین خار کند و بفروشد. حاطب: چنین گفت با خارکن شهریار که از گوسفندش بدانی شمار. فردوسی. بدین خار کن داد دینارچند بدو گفت کاکنون شوی ارجمند. فردوسی. تبردار مردی همی کند خار ز لشکر بشد نزد او شهریار. فردوسی. هامون گذاری کوه فش، دل بر تحمل کرده خوش تا روز هر شب بار کش، هر روز تا شب خار کن. امیرمعزی. گفت بلی روزی چهل شتر قربان کرده بودم... بگوشۀ صحرائی رفتم و خارکنی را دیدم پشتۀ خار فراهم آورده. (گلستان)
کننده خار. (شرفنامۀ منیری). شخصی که پیوسته خار را از زمین بکند. (آنندراج) (برهان قاطع). کسی که از زمین خار کند و بفروشد. حاطِب: چنین گفت با خارکن شهریار که از گوسفندش بدانی شمار. فردوسی. بدین خار کن داد دینارچند بدو گفت کاکنون شوی ارجمند. فردوسی. تبردار مردی همی کند خار ز لشکر بشد نزد او شهریار. فردوسی. هامون گذاری کوه فش، دل بر تحمل کرده خوش تا روز هر شب بار کش، هر روز تا شب خار کن. امیرمعزی. گفت بلی روزی چهل شتر قربان کرده بودم... بگوشۀ صحرائی رفتم و خارکنی را دیدم پشتۀ خار فراهم آورده. (گلستان)
درخت انار. (برهان) (شمس اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). از: نار (انار) + بن (ون) = نارون. (حاشیۀ برهان چ معین ص 2093). اناربن: کسی بر ناربن نارد لگد را که تاج سر کند فرزند خود را. نظامی. بهنگام خود گفت باید سخن که بیوقت برناورد ناربن. نظامی. نظامی گر ندید آن ناربن را به دفتر در چنین خواند این سخن را. نظامی
درخت انار. (برهان) (شمس اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). از: نار (انار) + بن (ون) = نارون. (حاشیۀ برهان چ معین ص 2093). اناربن: کسی بر ناربن نارد لگد را که تاج سر کند فرزند خود را. نظامی. بهنگام خود گفت باید سخن که بیوقت برناورد ناربن. نظامی. نظامی گر ندید آن ناربن را به دفتر در چنین خواند این سخن را. نظامی
شهری است واقع در جنوب فرانسه، در 783 هزارگزی پاریس و کنار کانال روبین این شهر مرکز استان اود است و 32000تن جمعیت دارد. مرکز کشاورزی و خرید و فروش درخت مواست. بازرگانی روغن زیتون و عسل در آن رواج دارد
شهری است واقع در جنوب فرانسه، در 783 هزارگزی پاریس و کنار کانال روبین این شهر مرکز استان اود است و 32000تن جمعیت دارد. مرکز کشاورزی و خرید و فروش درخت مواست. بازرگانی روغن زیتون و عسل در آن رواج دارد
نام شخصی است، که این نوا به آن شخص منسوب است. (آنندراج) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری). رجوع به خارکن (نام نوایی) و به خارکش (نام سرودی) شود
نام شخصی است، که این نوا به آن شخص منسوب است. (آنندراج) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری). رجوع به خارکن (نام نوایی) و به خارکش (نام سرودی) شود