جدول جو
جدول جو

معنی خاربن

خاربن
بوتۀ خار، برای مثال گردش گیتی گل رویش بریخت / خاربنان بر سر خاکش برست (سعدی - ۱۴۳)
تصویری از خاربن
تصویر خاربن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خاربن

خاربن

خاربن
بتۀ خار. ج، خاربنان:
ور خاربنی بیند در دشت بترسد
گوید مگر آن خار ز خیل تو سواریست.
فرخی.
کبکان بی آزار که در کوه بلندند
بی قهقهه یکبار ندیدم که بخندند
جز خاربنان جایگه خود نپسندند
بر پهلو از این نیمه بدان نیمه بدندند.
منوچهری.
اگر چیز از مراد خویش بودی
نگشتی خاربن جز ناژ و عرعر.
ناصرخسرو.
گفت ماهان چه جای این سخن است
خاربن کی سزای سروبن است.
نظامی.
شکفته گلی خورد او خاربن
بدیدار تازه به گوهر کهن.
نظامی.
جواب داد که بغاث الطیور که از مخالب باز به خاربنی پناهد از صولت او امان یابد. (جهانگشای جوینی).
گردش گیتی گل رویش بریخت
خاربنان بر سر خاکش برست.
(گلستان).
فضای دل خلاص از خارخار غم کجا گردد
ز چنگ خاربن دامان صحرا کی رها گردد؟
واعظ قزوینی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

خاربند

خاربند
پَرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود
خاربَست، خارچین، فُلغُند، کَپَر، چَپَر
خاربند
فرهنگ فارسی عمید

ناربن

ناربن
درخت انار، میوه ای خوراکی با پوستی سفید یا سرخ، دانه های قرمز یا سفید آبدار، با مزۀ ترش یا شیرین که از آب آن رب تهیه می شود و در پختن برخی خوراک ها کاربرد دارد، درخت این میوه با برگ های ریز و سرخ رنگ و ساقۀ خاردار
ناربن
فرهنگ فارسی عمید

خارکن

خارکن
کسی که کارش کندن خار از بیابان و فروختن آن است، خارکش، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، برای مِثال سرود خارکن از عندلیب نیست عجب / که مدتی سروکارش نبوده جز با خار (ظهیرالدین فاریابی - ۹۰)
خارکن
فرهنگ فارسی عمید