جدول جو
جدول جو

معنی خاتونی - جستجوی لغت در جدول جو

خاتونی
نسبت است بخاتون، بانوانه،
بزرگی و عظمت زن:
سر برافراختی بخاتونی
خواستی گنجهای قارونی،
نظامی،
،
نوعی از لباس است:
چو خاتونئی بود ابریشمین
چو چتری و فونک گلی و کژین،
نظام قاری (دیوان ص 182)
لغت نامه دهخدا
خاتونی
دهی است از بخش میناب واقع در سه فرسنگی مغرب میناب، رجوع بنقشۀ شهرستان بندرعباس در فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 شود
لغت نامه دهخدا
خاتونی
رجوع به ابوطاهر خاتونی و آثارالبلاد ص 259و کتاب النقض ص 13 و مقدمۀ لباب الالباب از محمد قزوینی ص 14 و تاریخ سلجوقیه تألیف عمادالدین کاتب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاتون
تصویر خاتون
(دخترانه)
خانم، کدبانو، لقب زنان اشرافی، لقب همسر خاقان چین که انوشیروان دختر او را به همسری برگزید، به صورت پسوند همراه بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند نرگس خاتون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاتونک
تصویر خاتونک
(دخترانه)
خاتون (بانو) + ک، بانوی کوچک، نام روستایی در نزدیکی شیراز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
سکوت، سخن نگفتن، برای مثال دو چیز طیرۀ عقل است دم فروبستن / به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی (سعدی - ۵۳)، از میان رفتن شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق چیزی
فرهنگ فارسی عمید
قدح بزرگ شراب خوری که پر از شراب می کردند و بر سر سفره می گذاشتند، برای مثال چون می خورم به ساتگنی یاد او خورم / وز یاد او نباشد خالی مرا ضمیر (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۸)، من می نخورم تا نبود بر دو کفم جام / یا ساتگنی بر سر خوانم ننهی سه (منوچهری - ۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صابونی
تصویر صابونی
چیزی که به کف صابون آغشته شده است، صابون ساز، صابون فروش، در علم زیست شناسی ویژگی هر یک از گیاهانی که مانند صابون خاصیت پاک کنندگی دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاتوله
تصویر خاتوله
مکر، حیله، فریب، غدر، خدعه، دلام، نیرنگ، ترفند، اشکیل، گربه شانی، دستان، ترب، شید، ریو، دغلی، دویل، تنبل، کید، شکیل، ستاوه، چاره، کلک، گول، قلّاشی، تزویر، روغان، احتیال، حقّه، نارو برای مثال گر نه خاتوله خواهی آوردن / آنچه حیله ست و تنبل و دستان (دقیقی - ۱۰۳)، دو دلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاتون
تصویر خاتون
بانو، بی بی، کدبانو، خانم، زن بزرگمنش، عنوان ترکی و مغولی زنان و دختران خان و خاقان، بانوی عالی نسب، برای مثال باده دهنده بتی بدیع ز خوبان / بچۀ خاتون ترک و بچۀ خاقان (رودکی - ۵۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طارونی
تصویر طارونی
نوعی جامۀ ابریشمی، نوعی خز
فرهنگ فارسی عمید
مادر طغشاده و زن بیدون بخاراخداه بود، چون پسر شیرخوارۀ او پادشاه شد با عبیداﷲ زیاد که در سال 53 هجری قمری از جانب معاویه بحکومت خراسان منصوب شده بود جنگید و شکست خورد، سپس باتقدیم هدایائی به او با وی صلح کرد، (از عیون الاخبار ج 1 ص 132) (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ج 1 ص 223)
دختر قطب الدین شاه بود که در 690 هجری قمری برادر خود را که فرمانروا بود کشت و بر سریر حکومت بنشست، این رباعی از اوست:
بس غصه که از چشمۀ نوش تو رسید
تا دست من امروز بدوش تو رسید
در گوش تو دانه های در می بینم
آب چشمم مگر بگوش تو رسید،
(صبح گلشن)
عنوان خاصی که ’تومن’ یا ’بومین خاقان’ پیشوای ترکان در چین به زن خود داد، (از شرح احوال رودکی سعید نفیسی ج 1 ص 180)
لغت نامه دهخدا
(اَتْ تو نی ی / اَ نی ی)
گلخن تاب. تونتاب
لغت نامه دهخدا
مدرسه خاتون مهد عراق نام مدرسه ای در نیشابور بوده است، محمد قزوینی در تعلیقات لباب الالباب (چ لیدن ج 1 ص 296) می نویسد: ابوالحسن علی بن زید بن محمد الاوسی انصاری در تاریخ بیهق در ترجمه حال ابوالفضل بیهقی می گوید: ’و ازتصانیف او تاریخ ناصری است و از اول ایام سبکتگین تا اول ایام سلطان ابراهیم روزبروز را تاریخ ایشان بیان کرده است و آن همانا سی مجلد مصنف زیادت باشد، ازآن مجلدی چند در کتاب خانه سرخس دیدم و مجلدی چند در کتاب خانه مدرسه خاتون مهد عراق در نیشابور ...
کوهی است که از مشرق به کوه گور سفید متصل است و 3800 گز ارتفاع دارد، (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 33)
لغت نامه دهخدا
خانم و بانو، این لفظ برای احترام بنام زن متصل میشود مثل زینب خاتون و سکینه خاتون، سابقاً عمومی بوده لیکن اکنون مخصوص بعضی از ایلات و دیه هاست و دیگران جای آن خانم استعمال میکنند و برای مقدسات دینیه در وعظ و کتب همان خاتون گویند، لفظ خاتون در قدیمترین کتاب فارسی ترجمه تاریخ طبری (قرن چهارم هجری) هم مکرر آمده پس باید فارسی باشد اگر چه فرهنگهای ترکی آن را ترکی ضبط کرده اند، در سنسکریت بانوی خانه را کتم بینی هم گویند که ممکن است از ریشه خاتون باشد، (فرهنگ نظام)، بزرگ و بی بی و کدبانوی خانه را گویند، (برهان)، از القاب زنان کبار است و این لفظ عربی نیست، اما جمع آن بطرز عربی خواتین آمده و این از تصرفات فارسیان متعرب است، (آنندراج)، در ترکی از القاب زنان کبار است، (غیاث اللغات)، زن اصیل، زن شریف، خدیش، بانو، بیگم، بیگه، سیده، ستی، حره، خانم، ملکۀ ترک، زن خان، زن، جفت، رجوع به بانو و خانم شود:
باده دهنده بتی بدیع ز خوبان
بچۀ خاتون ترک و بچۀ خاقان،
رودکی (از تاریخ سیستان ص 319)،
به تیغ طرّه ببرد ز پیچۀ خاتون
بگرز پست کند تاج بر سر چیپال،
منجیک،
بگفتند چیزی که بایست گفت
ز فرزند خاتون که بد در نهفت،
فردوسی،
بدانست بینادل پاک زاد
که دورند خاقان و خاتون ز داد،
فردوسی،
بدو گفت خاتون که با رای تو
نگیرد کس اندر جهان جای تو،
فردوسی،
چو بشنید خاقان دلش گشت خوش
بخندید خاتون خورشید فش،
فردوسی،
بشد پیش خاتون دوان کدخدای
که دانا پزشکی نو آمد بجای،
فردوسی،
چو امید خاقان بدو تیره گشت
به بیچارگی سوی خاتون گذشت،
فردوسی،
نگر تا کدام است با شرم و داد
ز مادر که دارد ز خاتون نژاد،
فردوسی،
بدو گفت خاتون که ای مرد پیر
نگوئی همی یک سخن دلپذیر،
فردوسی،
یکی چون خیمۀ خاقان، دوم چون خرگه خاتون
سیم چون حجرۀ قیصر، چهارم قبۀ کسری،
منوچهری،
شمشاد برنگ زلفک خاتون شد
گلنار برنگ توزی وپرنون شد
وز سبزه زمین برنگ بوقلمون شد،
منوچهری،
و بیغو دیگر راه به سیستان آمد اندر ماه ربیعالاخر و امیر بانصر بخراسان شدو خاتون را بزنی کرد، (تاریخ سیستان ص 368)، و نسخۀتذکرۀ هدیه ها چه هدیه هائی که اول روز ... مر خان راو پسرش بغراتکین و خاتونان و عروسان ... را، (تاریخ بیهقی ص 217)، و این طغرل غلامی بود که از میان دو هزار غلام چنو بیرون نیاید، و وی را از ترکستان ارسلان خاتون فرستاده بود، (تاریخ بیهقی ص 253)، و دیگر خاتون دختر ارسلان خان چنانکه نامزد امیر مودود بود و در راه گذشته شد، (تاریخ بیهقی ص 537)،
که اوباش همی بی خان و بی مان
در او امروز خان گشتند و خاتون،
ناصرخسرو،
فقیه آن یابد از میر خراسان
که خاتون زو فزونتر یابد اکنون،
ناصرخسرو،
چاکر قبچاق شد شریف وز دل
حرۀ او پیشکار خاتون شد،
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 102)،
اما خاتون را ندانیم که کجا رفته است، (اسکندرنامه نسخۀ آقای سعید نفیسی)،
گر چه هستند بفردوس بسی خاتونان
تا ترا بیند رضوان غم ایشان نبرد،
خاقانی،
اگر بمیرد باشدبهشت را خاتون
وگر بماند زیبد مسیح را خواهر،
خاقانی،
ببین نه طبق برتر از هفت قلعه
ببین هفت خاتون بر از چار ماما،
خاقانی،
ای مهر نگین تاجداری
خاتون سرای کامکاری،
نظامی،
چو شه میکرد مه را پرده داری
که خاتون برد نتوان بی عماری،
نظامی،
بنوک تیر هر خاتون سواری
فروداده ز آهو مرغزاری،
نظامی،
خاتون خاطرم که بزاید بهر دمی
آبستن است لیک ز نور جلال تو،
مولوی (غزلیات)،
خر همی شد لاغر و خاتون او
مانده عاجز کز چه شد این خر چو مو،
مولوی،
پس کنیزک آمد از اشکاف در
دید خاتون را بمرده زیر خر
گفت ای خاتون احمق این چه بود
گر تو را استاد تو نقشی نمود،
مولوی،
خاتون خوب صورت پاکیزه روی را
نقش و نگار و خاتم فیروزه گو مباش،
(گلستان)،
برده خاتون بتخت بر کالا
تا بود مرد زیر و زن بالا،
اوحدی،
پیش خاتون جز آب و نان نبود
وآنچه اصل است در میان نبود،
اوحدی،
میباید ب خانه تو رویم که خاتون تو سر گوسفند را هریسه پخته است، (انیس الطالبین بخاری نسخۀ کتاب خانه مؤلف ص 104)،
ای شده زانعام تو در چمن از سرکشی
دامن خاتون گل پاره بهفتاد جا،
بدر شاشی (از شرفنامۀ منیری)،
- امثال:
هر خاتون آشی می پزد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قریه ای است در یک فرسنگ و نیمی جنوب شیراز. (فارس نامۀ ناصری ج 2 ص 191) (جغرافیای غرب ایران ص 106). دهی است از دهستان قره باغ بخش مرکزی شهرستان شیراز در 12 هزارگزی جنوب شیراز در کنار راه فرعی شیراز به قره باغ. محلی است جلگه ای معتدل ولی مالاریائی و سکنۀ آن 103 تن و مذهب اهالی شیعه و زبانشان فارسی است. آب از قنات است. محصولات آنجا غلات و برنج و صیفی و میوه است و شغل اهالی زراعت و باغبانی میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طاحونی
تصویر طاحونی
منسوب به طاحون و طاحونه آسی آسیایی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی جامه ابریشمین تیره گون. یا خز طارونی. قسمی خزاد کن. یا گنبد طارونی. آسمان. پارسی است تارونی گونه ای جامه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاقانی
تصویر خاقانی
منسوب به خاقان سلطانی
فرهنگ لغت هوشیار
برهو ساز، پانیذه گونه ای شیرینی منسوبه به صابون، صابون فروش، سازنده صابون، پاکیزه شسته صابون زده، شیرینیی است که از شکر سفید سازند، نوعی زمرد تیره به رنگ صابون، گیاهی است پایا از تیره میخکها که ارتفاعش بین 40 تا 80 سانتیمتر است. ساقه اش راست و برگهایش بزرگ و متقابل و دارای رنگ سبز زیبا است. گلهایش برگ و معطر و معمولا گلی رنگ (گاهی سفید) و شامل 5 کاسبرگ به هم پیوسته و 5 گلبرگ جدا و 10 پرچم است. میوه اش کپسولی است و دانه هایش قرمز رنگند. این گیاه در اماکن مرطوب و گودالها و اراضی نمناک می روید. قسمت مورد استفاده اش برگ و ریشه است. برگ و ساقه صابونی دارای لعاب مخصوصی است که در آب کف می کند (علت وجه تسمیه)، ریشه و ساقه زیرزمینی این گیاه در تداوی به عنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون استعمال می شود. و در روماتیسم مزمن نیز سابقا آن را به کار می بردند. ریشه آن دارای یک ساپونین و صمغ و مقداری رزین است غاسول صابونیه عرق الحلاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
سخن ناگفتن، بی سخنی، عدم تکلم، بی کلام بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیتونی
تصویر زیتونی
زیتی زهی از رنگ ها برنگ زیتون سرخ مایل به زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتون
تصویر خاتون
خانم و بانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتون
تصویر خاتون
بانوی بزرگ زاده، کدبانو، بی بی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساتگنی
تصویر ساتگنی
((گِ))
ساتگینی. ساتگن، پیاله بزرگ، قدح شراب خواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیتونی
تصویر زیتونی
سبز مایل به زرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طارونی
تصویر طارونی
نوعی جامه ابریشمی تیره گون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
سکوت
فرهنگ واژه فارسی سره
بانو، کدبانو، بی بی، بیگم، خانم، مخدره
متضاد: آقا، همسر، زن اصیل، شریفه، کنیز، کلفت، خادمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
Extinguishment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خارزنی
تصویر خارزنی
Prickliness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پر حرف، پرحرفی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
уничтожение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خارزنی
تصویر خارزنی
колючесть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
Erlöschung
دیکشنری فارسی به آلمانی