قدح بزرگ شراب خوری که پر از شراب می کردند و بر سر سفره می گذاشتند، برای مثال چون می خورم به ساتگنی یاد او خورم / وز یاد او نباشد خالی مرا ضمیر (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۸)، من می نخورم تا نبود بر دو کفم جام / یا ساتگنی بر سر خوانم ننهی سه (منوچهری - ۹۹)
قدحی باشد بزرگ. (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس). قدح و پیالۀ بزرگی باشد که بدان شراب خورند. (برهان) (آنندراج) : می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فکند گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی شیم معروفی. چون می خورم بساتگنی یاد او خورم وز یاد او نباشد خالی مرا ضمیر عمارۀ مروزی (از لغت فرس اسدی ص 527). دو سرو دیدم کو زیر هر دوان با من بجام و ساتگنی خورده بود می بسیار. فرخی. من می نخورم، تا نبود بر دو کفم جام یا ساتگنی بر سر خوانم ننهی سه. منوچهری (دیوان ص 77). آنگاه یکی ساتگنی باده برآرد دهقان و، زمانی بکف دست بدارد. منوچهری (دیوان ص 123). ای پسر نردباز داو گران تر بباز وز دو کف سادگان ساتگنی کش بدم. منوچهری (دیوان ص 54). چون بخورد ساتگنی هفت و هشت با گلویش تاب ندارد رباب. ناصرخسرو (دیوان ص 39). رجوع به ساتگینی شود
قدح و پیالۀ بزرگ شرابخوری را گویند، (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا)، بادیه، باطیه، پیالۀ بزرگ: ساقیا ساتگینی اندر ده مطربا رود نرم و خوش بنواز، فرخی، روز نوروز است امروز و سر سال است ساتگینی خور و از دست قدح مفکن، فرخی، چو وام ایزدی بنهاده باشم مرا دَه ساتگینی بر تو وام است، منوچهری (دیوان ص 174)، چهارشنبه که روز بلاست باده بخور بساتگینی خور تا بعافیت گذرد، منوچهری، هر دو خواجه خدمت کردند و ساتگینی آوردند و نشاط تمام رفت و آن شراب خوردن بپایان آمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346)، شراب روان شد به بسیار قدحها و بلبلکها و ساتگینی ها، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511)، شراب لعل بده اندکی بدور و بده میان دور درون ساتگینئی گه گاه، ازرقی (دیوان چ نفیسی ص 88)، بر کف ساقیان بزم اجل ساتگینی گران نبایستی، مجیر بیلقانی (از شرفنامۀ منیری)، بمسجد درآمد خرامان و مست می اندر سر و ساتگینی بدست، سعدی (بوستان)، جان ما و دل غلام عشق تست ساتگینی، ساتگینی، ای غلام، سعدی (خواتیم)، نالۀ بلبل بمستی خوشتر است ساتگینی، ساتگینی، ای غلام، سعدی (طیبات)، بیک ساتگینی بصحرا فکند دلم آنچه در پردۀ راز داشت، امیرخسرو (از جهانگیری)، - ساتگینی آوردن، بساط میگساری گستردن، بزم می نهادن: آن دو خواجه خدمت کردند و ساتگینی آوردند و نشاط تمام رفت و آن شراب خوردن بپایان آمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346)، - ساتگینی خوردن، می بساتگینی خوردن رطل گران کشیدن، شراب بافراط خوردن: روز نوروز است امروز و سر سال است ساتگینی خور و از دست قدح مفکن، فرخی، شرط آن است که وقت گل ساتگینی خورند که مهمانی است چهل روزه، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346)، - ساتگینی دادن، می برطل گران دادن: ساقیا ساتگینی اندرده مطربا رود نرم و خوش بنواز، فرخی، ساتگینی دهیم و جور خوریم دور ها در میانه بستانیم، خاقانی (دیوان ص 530)
به معنی مطلوب و محبوب باشد. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان) (غیاث). در ترکی محبوب و معشوق را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : ای پسر نردباز داو گران تر بباز وز دو کف ساتگین ساتگنی کش بدم. منوچهری (از جهانگیری، انجمن آرا، آنندراج). ، قدح و پیالۀ شراب خوری. (برهان). قدح بزرگ و پیاله و آوند و شراب. ساغر و ساتگی و ساتگینی. (شرفنامۀ منیری). مجازاً پیالۀ شرابخوری. (جهانگیری) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات). قدح را ساتگین و ساتگنی گفته اند یعنی دوستگانی، [بمناسبت معنی حقیقی آن که محبوب و معشوق است و آن عبارت است از پیالۀ بزرگ که پر کرده بیاد دوستی از دوستان حاضر و غایب نوشند. این لغت فارسی نیست بلکه ترکی است اما دراشعار فارسی بسیار است. (انجمن آرا) (آنندراج) : زاهد ار بیند آن دو لعل چو می ساتگینی بر او کند سه منی. سپاهانی (از شرفنامۀ منیری)