خربز. خربزه. تلفظ دیگریست در خربزه: از حکمت باری تعالی در مصر خربوزه به انواع است بطوری که چون شخص فقیری در آن دشت پرحرارت تشنه و بی طاقت شود، میتواند که با جزئی پول خریده نائرۀ عطش خودفرونشاند. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به خربزه شود
خربز. خربزه. تلفظ دیگریست در خربزه: از حکمت باری تعالی در مصر خربوزه به انواع است بطوری که چون شخص فقیری در آن دشت پرحرارت تشنه و بی طاقت شود، میتواند که با جزئی پول خریده نائرۀ عطش خودفرونشاند. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به خربزه شود
فاژه. دهن دره. دهان دره. باسک. پاسک. آسا. تثاوب. خمیاز. بازشدن تشنجی و طبیعی دهان بطوری مخصوص با غلبه خواب یا ماندگی، بیاستو. آسا. فنجا. ثوباء. هاک. خامیاز. (یادداشت بخط مؤلف) : وداع غنچه دل را نیست جز تعلیم مخموری گرفت از رفتن دل ساغر خمیازه آغوشم. میرزا بیدل (از آنندراج). ای در غم خال تو دو عالم هندو صحراگرد خیال چشمت آهو مخمور گرفتاری گیسوی ترا خمیازه دهد چو شانه از هر بن مو. میرزا بیدل (از آنندراج). آغوش ز خمیازۀ زخم تو ببندم گر بخیه خورد چاک دل از موی میانت. قاسم مشهدی (از آنندراج). چند از حسرت دیدار تو خمیازه کشم دیده ای کو که بروی تو نظر تازه کنم. علی خراسانی (از آنندراج). زند فریاد ناوک در هوای شصت صاف او کمان خمیازۀ حسرت کشد بر زور بازویش. معز فطرات (از آنندراج). زاهد بیا بباغ اگر می نمیکشی خمیازه ای بر آب و علف میتوان کشید. اشرف (از آنندراج). شیشه های فلک از باده تهی گردیده ست کنم ازجرعۀ خورد چارۀ خمیازۀ صبح. ظهوری (از آنندراج). قربانیان مسلخ شوق شهادتیم خمیازه بر توجه قصاب می کشم. طالب آملی (از آنندراج). دلی دارم که در آغوش مرهم زخم ناسورش نمک میریزد و خمیازه بر خمیازه میریزد. طالب آملی (از آنندراج). گل خمیازۀما رنگین است چشم بر لاله عذاری داریم. صائب (از آنندراج). مستی و خمیازه بر خون دل ما می کشی صد خم می داری و حسرت بمینا می کشی. صائب (ازآنندراج). چون گل از خمیازۀ آغوش میریزد بهم هر که آن سرو خرامان را تماشا می کند. صائب (از آنندراج). خمیازۀ گل وقت سحر بی سببی نیست غفلت نکنم در خم آن طرف کلاه است. صائب (از آنندراج). - امثال: خمیازه خمیازه آرد: مگو پوچ تا نشنوی حرف پوچ که خمیازه خمیازه می آورد. صائب
فاژه. دهن دره. دهان دره. باسک. پاسک. آسا. تثاوب. خمیاز. بازشدن تشنجی و طبیعی دهان بطوری مخصوص با غلبه خواب یا ماندگی، بیاستو. آسا. فنجا. ثوباء. هاک. خامیاز. (یادداشت بخط مؤلف) : وداع غنچه دل را نیست جز تعلیم مخموری گرفت از رفتن دل ساغر خمیازه آغوشم. میرزا بیدل (از آنندراج). ای در غم خال تو دو عالم هندو صحراگرد خیال چشمت آهو مخمور گرفتاری گیسوی ترا خمیازه دهد چو شانه از هر بن مو. میرزا بیدل (از آنندراج). آغوش ز خمیازۀ زخم تو ببندم گر بخیه خورد چاک دل از موی میانت. قاسم مشهدی (از آنندراج). چند از حسرت دیدار تو خمیازه کشم دیده ای کو که بروی تو نظر تازه کنم. علی خراسانی (از آنندراج). زند فریاد ناوک در هوای شصت صاف او کمان خمیازۀ حسرت کشد بر زور بازویش. معز فطرات (از آنندراج). زاهد بیا بباغ اگر می نمیکشی خمیازه ای بر آب و علف میتوان کشید. اشرف (از آنندراج). شیشه های فلک از باده تهی گردیده ست کنم ازجرعۀ خورد چارۀ خمیازۀ صبح. ظهوری (از آنندراج). قربانیان مسلخ شوق شهادتیم خمیازه بر توجه قصاب می کشم. طالب آملی (از آنندراج). دلی دارم که در آغوش مرهم زخم ناسورش نمک میریزد و خمیازه بر خمیازه میریزد. طالب آملی (از آنندراج). گل خمیازۀما رنگین است چشم بر لاله عذاری داریم. صائب (از آنندراج). مستی و خمیازه بر خون دل ما می کشی صد خم می داری و حسرت بمینا می کشی. صائب (ازآنندراج). چون گل از خمیازۀ آغوش میریزد بهم هر که آن سرو خرامان را تماشا می کند. صائب (از آنندراج). خمیازۀ گل وقت سحر بی سببی نیست غفلت نکنم در خم آن طرف کلاه است. صائب (از آنندراج). - امثال: خمیازه خمیازه آرد: مگو پوچ تا نشنوی حرف پوچ که خمیازه خمیازه می آورد. صائب
مگسی است که در مرغزارها باشد. خزباز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (تاج العروس) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) : من الناس من تجوز علیه شعراء کانها الخازباز. از متنبی (از اقرب الموارد). ، صدای مگس. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). وز وز مگس، گربه. (ناظم الاطباء) ، نام دو گیاه است یکی کحلاء و دیگری درماء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، علتی است که در گردن شتر و مردم عارض شود. (ناظم الاطباء)
مگسی است که در مرغزارها باشد. خِزِباز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (تاج العروس) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) : من الناس من تجوز علیه شعراء کانها الخازباز. از متنبی (از اقرب الموارد). ، صدای مگس. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). وِز وِز مگس، گربه. (ناظم الاطباء) ، نام دو گیاه است یکی کحلاء و دیگری درماء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، علتی است که در گردن شتر و مردم عارض شود. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، ناحیه ای است در 18 هزارگزی باختر مشکین شهر و 8 هزارگزی شوسۀمشکین شهر اهر، این دهکده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و دارای 93 تن سکنه است که شیعی مذهب و ترک زبانند، آب آنجا از اهرچای و محصولات آن غلات و حبوبات و پنبه و برنج میباشد، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، ناحیه ای است در 18 هزارگزی باختر مشکین شهر و 8 هزارگزی شوسۀمشکین شهر اهر، این دهکده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و دارای 93 تن سکنه است که شیعی مذهب و ترک زبانند، آب آنجا از اهرچای و محصولات آن غلات و حبوبات و پنبه و برنج میباشد، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
رودی است در امریکای مرکزی در تنگۀ پاناما و جمهوری کلمبیا که از شمال به جنوب جریان دارد و بخلیج داریان می ریزد. مد دریا در مصب این رودخانه تاسی هزارگز ببالا اثر میکند و در آن حال عرض رودخانه به چهار هزار گز میرسد
رودی است در امریکای مرکزی در تنگۀ پاناما و جمهوری کلمبیا که از شمال به جنوب جریان دارد و بخلیج داریان می ریزد. مد دریا در مصب این رودخانه تاسی هزارگز ببالا اثر میکند و در آن حال عرض رودخانه به چهار هزار گز میرسد
عمل خاکباز و آن بازیی است که اطفال می کنند بر این نوع: توده خاکی را چند طفل گرد می کنند و در آن شیئی را مخفی می دارند سپس آن توده را بتعداد خود تقسیم کرده در حصه هر طفلی که آن شی ٔ یافت شد آن شی ٔ تعلق به او می یابد، (از فرهنگ شعوری ورق 384)، طفل غنچه تا به خاک بازی سربرآورده کجه اش بصد رنگ گل کرده، (از آنندراج)
عمل خاکباز و آن بازیی است که اطفال می کنند بر این نوع: توده خاکی را چند طفل گرد می کنند و در آن شیئی را مخفی می دارند سپس آن توده را بتعداد خود تقسیم کرده در حصه هر طفلی که آن شی ٔ یافت شد آن شی ٔ تعلق به او می یابد، (از فرهنگ شعوری ورق 384)، طفل غنچه تا به خاک بازی سربرآورده کجه اش بصد رنگ گل کرده، (از آنندراج)
حالتی که به سبب خستگی، اختلال در خواب و کسالت در شخص ایجاد شود به طوری که به فاصله کوتاه و ناخودآگاه دهان تا حد ممکن باز شده، دست ها کشیده و سینه منبسط گردد، دهان دره
حالتی که به سبب خستگی، اختلال در خواب و کسالت در شخص ایجاد شود به طوری که به فاصله کوتاه و ناخودآگاه دهان تا حد ممکن باز شده، دست ها کشیده و سینه منبسط گردد، دهان دره