جدول جو
جدول جو

معنی حیفا - جستجوی لغت در جدول جو

حیفا(دخترانه)
نام بندری در فلسطین
تصویری از حیفا
تصویر حیفا
فرهنگ نامهای ایرانی
حیفا
بندری به فلسطین دارای 100هزار سکنه و محصولات عمده آن زیتون و مرکبات است
لغت نامه دهخدا
حیفا
زمین بی باران
تصویری از حیفا
تصویر حیفا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلفا
تصویر حلفا
حلیف ها، هم پیمانان، جمع واژۀ حلیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیا
تصویر حیا
شرم، آزرم، حیا، حالت انفعال که هنگام حرف زدن یا ارتکاب عملی به شخص دست می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیف
تصویر حیف
در هنگام تاسف و افسوس بر از دست دادن چیزی گفته می شود، موجب پشیمانی
ستم کردن، ظلم کردن، ظلم، جور، ستم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایفا
تصویر ایفا
وفا کردن به عهد، به سر بردن پیمان دوستی، حق کسی را تمام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیفا
تصویر فیفا
زمین و جای فراخ و هموار، بیابان بی آب
فرهنگ فارسی عمید
کورۀ آجرپزی، میفی، (ناظم الاطباء)، کورۀ آجرپزی، (یادداشت مؤلف)، خانه خشت پختن، (آنندراج) (منتهی الارب، مادۀ وف ی)، رجوع به میفاه شود، سرپوش تنور، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، آتشدان که جهت نان واسع سازند، (منتهی الارب) (آنندراج)، آتش پهن کرده برای نان پختن، (ناظم الاطباء)، زمین بلند برآمده، میفاه، (منتهی الارب) (آنندراج)، و رجوع به میفاه شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی دودالثفل است و به عربی اسم اقحوان است و به سریانی قثاء. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
سلت، طراغوس
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حفیاء. نام موضعی است. نزدیکی مدینهالرسول
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
خشم کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ناحیه و گوشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، چوبی بر مثال نصف نی است که در پشت آن نی دیگر باشد و بدان تیرها و کمان ها تراشند، خرقه ای که بدان دامن پیراهن پیوند کنند از پس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
کوتاه فربه. (مهذب الاسماء). کوتاه و درشت سطبر و بی خیر و در آن پنج لغت دیگر آمده. حیفسی. حفیساء. حفاسی. حیفساء. حفیسی، مرد بسیارخوار کلان شکم که بی سبب خشم گیرد و باز خوشنود شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
فراخی سال و حال، باران. و بمد آخر (حیاء) نیز آمده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). باران بهاری. (دهار). باران که زمین زنده کند. (مهذب الاسماء)، گیاه از آنجا که از باران ناشی میشود، پیه و روغن. (اقرب الموارد)، شرم. (آنندراج). در تداول فارس زبانان، به معنی حیاء و شرم و آزرم باشد وآن انحصار نفس است در وقت استشعار ارتکاب قبیح جهت احتراز و استحقاق مذمت. (نفایس الفنون) :
شرم از اثر عقل و اصل دین است
دین نیست ترا گر ترا حیا نیست.
ناصرخسرو.
پیش این الماس بی اسپرمیا
کز بریدن تیغ را نبود حیا.
مولوی.
- باحیا، آنکه دارای حیا باشد:
باحیا گفت او مرا و چشم من روشن بدو
هرکه روشن دیده تر شد بیشتر دارد حیا.
سنائی.
- بی حیا، کسی که فاقد حیا باشد:
دوم پرده بر بیحیائی متن
که اومیدرد پردۀ خویشتن.
سعدی.
- بی حیائی، بی شرمی. هرزگی.
- امثال:
حیا در چشم است.
در گدا حیا نبود، گدا حیا ندارد.
یک جو از حیا کم کن و هرچه میخواهی بکن.
- حیازده، شرمسار. (آنندراج) :
چنین حیازده رفتی بسیر باغ و نداشت
رخ نزاکت شرم تو تاب خندۀ گل.
غیاض (ازآنندراج).
- حیا کردن، شرم داشتن.استحیاء
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احیف، ارض حیفاء، زمین بی باران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
از لحاظ کیف از نظر چگونگی: این دو کتاب کما و کیفا قابل مقایسه با هم نیستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیا
تصویر حیا
توبه، شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیف
تصویر حیف
دریغ، افسوس جور و ستم کردن بر کسی جور و ستم کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفا
تصویر حفا
باز داشتن، بر زمین افکندن لویی تک بیخ تک نیکویی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اخیف: دو چشمه در تازی به مادیانی گویند که یک چشم سیاه و یک چشم سپید دارد و در نو آوری (بدیع) نام شیوه ای است که در چامه واژه ها یک در میان پنده دار یا بی پنده باشند (پنده نقطه) برای نمونه: تختت معلی تختت ممهد - جشنت مروح جیشت موکد (سلمان ساوجی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرفا
تصویر حرفا
جمع حریف همکاران رقیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایفا
تصویر ایفا
بسر آوردن وعده بپایان بردن وعده، حق کسی را تمام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلفا
تصویر حلفا
جمع حلیف هم عهدان هم پیمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنفا
تصویر حنفا
جمع حنیف، راستدینان کمان، گاو دریایی، تیغ جمع حنیف راست کیشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیضا
تصویر حیضا
دشتان حیطان:، جمع حائط، دیوارهای خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیف
تصویر حیف
((حِ))
ظلم، جور، افسوس، دریغ، نوعی توهین درباره کسی که آن قدر نالایق است که لیاقت نان خوردن هم ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیا
تصویر حیا
((حَ))
باران، فراخی سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیفا
تصویر فیفا
((فَ))
بیابان، بیابان بی آب، تخته سنگ نرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایفا
تصویر ایفا
انجام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیف
تصویر حیف
افسوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیا
تصویر حیا
آزرم، شرم
فرهنگ واژه فارسی سره
اجرا، اعمال، انجام، ادا، وفای به عهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوب تک شاخه یا چند شاخه ای که در خرمن کوبی جهت جدا کردن کاه
فرهنگ گویش مازندرانی