- حَطَّ
- ایستگاه کردن، او فرود آمد
معنی حَطَّ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منحل کردن، راه حلّ، حل کردن، عیب یابی کردن، باز کردن گره ها
خارش داشتن، او خراشید
لبه دادن، او تاب خورد
خش خش کردن، او حسّ کرد، حسّ کردن
کیف پول داشتن، او برید
محدود کردن، پایان، مرز گذاشتن، تیز کردن، محصور کردن
فشار آوردن، او اصرار کرد
خط کشیدن، خط، چاپیدن
ویران کردن، او شکست
سقوط کردن، سقوط
ابرایستگاه، یک ایستگاه اصلی
ایستگاه