- حول
- سنه، ایام، عام، سال، توانائی، حیله، جنبش
معنی حول - جستجوی لغت در جدول جو
- حول
- حول و حوش، دربارۀ، قوه، قدرت، سال، حول و حوش مثلاً اطراف، جوانب و پیرامون چیزی یا جایی، کنایه از دربارۀ
- حول ((حَ وَ))
- کج بین شدن
- حول ((حِ وَ))
- رفتن از جایی به جایی
- حول ((حُ))
- قدرت، توانایی، قوه، نیرو، پیرامون، گرداگرد، سال، سنه، جمع احوال
- حول
- نزدیک بودن سیاهی چشم به سمت بینی، لوچ بودن چشم، لوچی، کج بینی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارچه ای که بدان صورت و دستها را پاک و خشک کنند. شگفت، کار زشت، ترفندگر (تازی نیست) هوله خشک (گویش تهرانی) پزرو (مازندرانی) آبچین سچاغ (گویش تاجیکی)
نوعی پارچۀ پرزدار و ضخیم برای خشک کردن بدن
ستور یک ساله
دگردیسی، دگرگونی
چاره گرتر
انتقال از جائی به جائی دیگر
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، دوبین
برگشتن از حالی به حال دیگر، منقلب شدن، دگرگون شدن، دگرگون شدن اوضاع، جا به جا شدن
دور و بر
برابر با حوقله است نای شیشه
مشیانه
ترابردن
کنون، اکنون، اینگاه
نخست، یکم
آبی که از کلیه ها ترابد و در مثانه جمع گردد و بطور طبیعی دفع شود، ادرار
گروه زنبوران عسل و بمعنی احمق شدن
طواف کردن، گرد برآمدن
کیفیت، چگونگی، وضع، گونه، شکل، جهت، حالت
کبک نر
عطا، بلایه از هر چیزی
اصل
جمع حبل، پتیارها سختی ها زیرکان
ریسمان، طناب، بند سختی، دانشمند، زیرک سختی، دانشمند، زیرک
نخستین، آغاز، یکم