معنی حول حول نزدیک بودن سیاهی چشم به سمت بینی، لوچ بودن چشم، لوچی، کج بینی تصویر حول فرهنگ فارسی عمید
حول حول حول و حوش، دربارۀ، قوه، قدرت، سال، حول و حوش مثلاً اطراف، جوانب و پیرامون چیزی یا جایی، کنایه از دربارۀ فرهنگ فارسی عمید
حول حول جَمعِ واژۀ حَول، به معنی سالها، جَمعِ واژۀ حایل، (منتهی الارب)، رجوع به حایل شود، جَمعِ واژۀ احول، (اقرب الموارد)، رجوع به احول و حَوَل شود، آبستن نشدن ناقه بعد از گشن دادن، بارور نشدن خرمابن پس از تأثیر، (منتهی الارب) لغت نامه دهخدا
حول حول حُوَل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حول شود، جَمعِ واژۀ حایل. (منتهی الارب). رجوع به حایل شود لغت نامه دهخدا
حول حول توان، توانایی، قدرت، قوت، نیرو، جودت نظر، اطراف، پیرامون، جهات، گرداگرد فرهنگ واژه مترادف متضاد