- حوزی
- مردم گریز، درست اندیش نیکرای، کوشا، سیاه
معنی حوزی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برخ، پهنه، دامنه، زمینه، بخش، گستره
معاش، رزق
وجه معاش، وسیله زندگی، طعمه
شب بیم زای، سخن شگفت، مردمگریز
ناحیه، طرف
جنگ مردمی
یکی از یکی از زنان بهشتی یکتن از حورالعین، جمع حوریان. ساخته فارسیان پریرو پردیس
منسوب به خوزستان از مردم خوزستان خوزستانی، شعبه بیست و سوم از شعب بیست و چهارگانه موسیقی قدیم، کوفته کباب
منسوب به توز، پارچه کتانی نازکی که نخست در شهر توز می بافته اند
گردو فروش، به رنگ گردو
کسی که در پشتش قوز دارد، گوژپشت
ناحیه، محدوده، قلمرو، حوزۀ علمیه
حوزۀ علمیه: محل آموزش علوم اسلامی مثلاً حوزۀ علمیۀ قم
حوزۀ علمیه: محل آموزش علوم اسلامی مثلاً حوزۀ علمیۀ قم
رزق و خوراک هرروزه، غذای روزانه، توشه، کنایه از نصیب، قسمت
منسوب به غوز کوژپشت غوزدار
پیروز مند
نادرست نویسی کوژی کوژپشت کفیک
بادامی، بصورت بادام، چهارضلعی که زوایای آن به خلاف مربع قائمه نیست اما اضلاع برابر دارد
مازو
پارچه کتانی که در شهر توز (از شهرهای قدیم فارس) می بافتند، جامه تابستانی
زن بهشتی
از مردم خوزستان، منتسب به استان خوزستان ایران
توشه، غذای روزانه، نصیب، بهره
غوزی، گوژپشت، کسی که پشتش برآمدگی غیرطبیعی دارد
ستور یک ساله
تهیه شده در توز
از مردم خوزستان، تهیه شده در خوزستان مثلاً خرمای خوزی، نوعی شکر، برای مثال آنکه از تجویف نال ساقی احسان او / جام گه خوزی نهد بر دست ها گه عسکری (انوری - ۴۷۳)
به شکل بادام، بادامی، در ریاضیات شکلی که اضلاع روبروی آن موازی، دو زاویۀ حاده و دو زاویۀ منفرجه دارد، لوزینه
آمیزش با سیاهی سیاه شدن
منسوب به وز. یا غده وزی. غده چربی