جدول جو
جدول جو

معنی حواصیل - جستجوی لغت در جدول جو

حواصیل
پرنده ای آبچر با منقار بلند، گردن دراز و پاهای دراز، غم خورک
تصویری از حواصیل
تصویر حواصیل
فرهنگ فارسی عمید
حواصیل
حواصل تیرنگ وکا (گویش مازندرانی)
تصویری از حواصیل
تصویر حواصیل
فرهنگ لغت هوشیار
حواصیل((حَ))
حواصل، غم خورک، ماهی خور
تصویری از حواصیل
تصویر حواصیل
فرهنگ فارسی معین
حواصیل
حواصل، غم خورک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حوانیت
تصویر حوانیت
دکان، مغازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حواصل
تصویر حواصل
حواصیل، چینه دان پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوایل
تصویر حوایل
حائل ها، مانعها و حجابهای میان دو چیز، چیزهایی که میان دو چیز واقع شود، جمع واژۀ حائل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواصیر
تصویر رواصیر
ریصارها، مربا یا ترشی ای که از چند چیز درست کنند، جمع ریصار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عواقیل
تصویر عواقیل
عاقول ها، قسمت معظم دریاها و امواج آنها، پیچ و خم رودبارها، کارهای پوشیده و درهم، خارشترها، جمع واژۀ عاقول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفاصیل
تصویر تفاصیل
تفصیل ها، جدا کردن ها، شرح و بیان ها، جمع واژۀ تفصیل
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
آنچه از بقول در آب طبخ نمایند و روغن و ترشیها و ادویۀ حاره بر آن اضافه کنند. (بحر الجواهر) (تحفه المؤمنین). (در این اخیر رواسیر با سین نوشته و معلوم نشد اصل این کلمه از چه لغتی است). (حاشیۀ محمد قزوینی بر چهارمقالۀ نظامی عروضی). جمع واژۀ ریصار. (دهار). جمعی است بر مفردی چون روصار یا ریصار معرب از ریچار یا ریچال فارسی یعنی ترشیها با ادویۀ حاره برای خوش طعمی و گوارش طعام. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریچار و ریچال شود: فضل آن شب از همه چیزها بخورد... واز کوامخ و رواصیر هیچ احتراز نکرد. (چهارمقاله)
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یَ)
مؤنث حواری. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حواری شود، حضریه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ انصوله. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به انصوله شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن خالویه گوید: حوامیم جمع واژۀ حم، از کلام عرب نیست، بلکه کلام کودکان است که گویند: تعلمنا الحوامیم بلکه جمع آن آل حم (حا میم) یا ذوات حم است و آن هفت سوره است از قرآن: المؤمن، فصلّت، الشوری، الزخرف، الدخان، الجاثیه، الاحقاف یعنی سوره هائی که به این لفظ ’حم’ آغاز میگردد و آن نام اعظم خداست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حاطوم، به معنی قحط سال و گوارش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
یکی از ملوک سریانی. در 876 ق . میلادی که ابن عدادی را از تاج و تخت محروم کرده و ممالک او را به ضبط خویش آورد و بر یهود و اسرائیل استیلا یافت و شهرهای آنان را ویران ساخت و پس از مظالمی بسیار در 833 قبل از میلاد درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی). و در قاموس کتاب مقدس آرد: حزائیل (به معنی خداوند می بیند) یکی از مباشرین بر سنگ فرش سلطنتی بود در ارام چنانکه خداوند ایلیای نبی را امر فرمود که او را به پادشاهی ارام مسح فرماید (اول پادشاهان 19:15) و چون این مطلب برای ایلیا دست نداد الیشاع نبی که پیغمبر بعد از ایلیا بود او را مسح فرمود. تفصیل این مقال آنکه ابن هدد ملک ارام مریض شده و بدان واسطه حزائیل که یکی ازگماشتگان ملک بود کس به نزد الیشاع نبی فرستاد تا مگر احوال ابن هدد را کشف نماید و نبی مزبور فرمود که ابن هدد خواهد مرد و حزائیل بجایش بر تخت سلطنت خواهد نشست لکن نسبت به اسرائیلیان مرتکب شرارت و ناپاکی خواهد گردید، اما چون حزائیل این مطلب را شنید از افعال و اعمالی که نبی به وی نسبت داده بود سخت متنفر گردید. و پس از آن ابن هدد مقتول و حزائیل بر تخت شهریاری مستقر گردید (دوم پادشاهان 8:7-15) پس از آن با بنی اسرائیل و بنی یهودا مطابق فرمایش نبی مر قوم اعلان حرب داد (دوم پادشاهان 10:32) جت را مفتوح ساخت و عزم خود را برای تسخیر اورشلیم جزم نمود. بنابراین شهریار یهودا ارمغان شایانی به وی گسیل کرده بدین واسطه این مهم در عهد تعویق افتاد (دوم پادشاهان 12:18) و مدت 46 سال سلطنت نموده و درگذشت و پسرش ابن هدد بر تخت شهریاری برآمده تمام املاک پدر را از دست داد. (دوم پادشاهان 13:25) (قاموس کتاب مقدس ص 319)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است در بین تدمر و شام و در دو منزلی تدمر. یزید بن معاویه در این محل درگذشت. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حومانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جاهای درشت که نیک بلند نباشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به حومانه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تفصیل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفصیل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ صِ)
جمع واژۀ حوصله. (ناظم الاطباء) (زمخشری). و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله و این جمع را فارسی زبانان بجای مفرد بکار برند، همان مرغ. مرغی است سپید که اکثر بر کنارۀ آبها نشیند و چون حوصلۀ نهایت کلان دارد، بر واحد اطلاق آن جمع کرده اند چه در حقیقت حواصل جمع حوصله است. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
عماری از بر ترکی تو گفتی
که طاووس است از پشت حواصل.
منوچهری.
زرین همای چتر سپهر است بال تو
بی بال چون حواصل آگین چه مانده ای.
خاقانی.
و رجوع به بحر الجواهر و ابن بیطار و تحفۀ حکیم مؤمن و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود، پوستین و جامه ای که از پوست حواصل سازند
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دزدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زواقیل العمامه، برآمدگی موی از زیر عمامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عاقول. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عاقول شود.
- عواقیل الامور، کارهای سخت و درهم پیچیده. (آنندراج). پیچیدگی و درهم برهمی کارها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حوجله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حواجل. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شوّال، به معنی ماه قمری عرب پس از رمضان و قبل از ذی قعده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شوّال و شوالات شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ راؤول. آب دهان چارپایان یا خاص اسب است. (از اقرب الموارد). رجوع به راؤول شود، دندانهای زائدی که در ردیف سایر دندانها نروییده باشند. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به راؤول شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حانوت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به حانوت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نواصیر
تصویر نواصیر
جمع ناصور، ریشینگی ها جمع ناصور (ناسور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاصیل
تصویر تفاصیل
شرح و بسطها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوانیت
تصویر حوانیت
جمع حانوت، مکیده ها میفروش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواقیل
تصویر زواقیل
دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواصیر
تصویر رواصیر
جمع ریصار، از پارسی ریچاردها جمع ریصار ریچالها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حواصل
تصویر حواصل
جمع حوصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوایل
تصویر حوایل
جمع حائل (حایل) زنان نازا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواقیل
تصویر عواقیل
جمع عاقول، کوهه ها خیزابه ها کار های در هم رودبار های کژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاصیل
تصویر تفاصیل
((تَ))
جمع تفصیل، شرح و بسط ها، فصل های جدا از هم
فرهنگ فارسی معین