جدول جو
جدول جو

معنی حنطب - جستجوی لغت در جدول جو

حنطب
(حُ طَ)
حنظب. (منتهی الارب). رجوع به حنظب شود
لغت نامه دهخدا
حنطب
(حَ طَ)
ملخ نر. ذکرالجراد. (اقرب الموارد) ، بز حجازی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حطب
تصویر حطب
هیزم، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، وقود، مرخ، پیفه، هود، پوک، آفروزه، پد، فروزینه، پده، آتش برگ، آتش افروز، وقید، شیاع، پرهازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنطه
تصویر حنطه
گندم، نوعی دانۀ کوچک سرشار از نشاسته که غذای اصلی انسان است و از آن آرد و نان تهیه می کنند، بوتۀ این گیاه برگ های بلند و باریک دارد و هر ساقۀ آن دارای سنبله است
فرهنگ فارسی عمید
(غَطْوْ)
به انگشت زدن گوش کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَدْ دُ)
هیمه گردکردن. (منتهی الارب). هیزم جمع کردن. (منتهی الارب) (زوزنی). هیمه کردن. (تاج المصادر بیهقی). هیزم کشی کردن. (دهار). احتطاب. حطب فلاناً، هیمه برای او آورد یا هیمه برای او فراهم آورد. (منتهی الارب). هیمه آوردن نزدیک کسی. (تاج المصادر بیهقی) ، سخن چینی کردن. خبرکشی کردن، حطب ارض، هیمه ناک شدن زمین. هیزم ناک شدن زمین، حطب فی حبلهم، یاری داد آن قوم را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
هیزم. (ترجمان عادل) (منتهی الارب) (غیاث) (دهار) (مهذب الاسماء). هیمه. (منتهی الارب). چوب. (غیاث) (منتخب) :
آتش در او زدید و مر او را بسوختید
تو بیوفا ستورو امامانت چون حطب.
ناصرخسرو.
نیم زیرش حیله و بالا غضب
چون ضعیف آتش که او یابد حطب.
مولوی.
تا بزیر چرخ ناری چون حطب
می نسوزم در عنا و در عطب.
مولوی.
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
هر گیاهی که بنوروز نجنبد حطب است.
سعدی.
ج، احطاب.
- حطب الجزل، هیزم زفت و خوشک (خشک). (مهذب الاسماء).
- حمالهالحطب، لقبی است مقتبس از قرآن که بزن ابی لهب داده شده است: و امرأته حمالهالحطب. (قرآن 4/111).
- ، در تداول عوام، آنکه بی مزد از او کار کشند: مگر من حمالهالحطبم !
، سخن چینی. (منتهی الارب). ج، احطاب
لغت نامه دهخدا
(حَ طِ)
مرد خشک لاغر. (منتهی الارب). سخت لاغر. (مهذب الاسماء). نزار
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَجْ جُ)
رسیدن گیاه رمث و سپید گردیدن و پخته شدن آن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
جمع واژۀ حنطه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حنطه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ نُ)
جمع واژۀ حنوط. (مهذب الاسماء). رجوع به حنوط شود
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ)
پالونه. منطبه. (منتهی الارب) (آنندراج). ترش پالا و پالونه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
ابن عمرو بن عتیک (ابن امیه) ابن زید بن مالک بن عوف بن عمرو بن عوف بن مالک الانصاری الاوسی. بقول ابوعمر صحابی است و غزوۀ بدر را درک کرده است ولی ابن اسحاق او را از اصحاب بدر نشمرده است. عسقلانی گوید جز ابوعمر کسی او را در شمار بدریان ذکر نکرده و عموم اصحاب رجال متفقند که پسر او حارث بن حاطب سابق الذکر از صحابۀ بدر بوده است و باز عسقلانی بر گفتۀ خود افزاید که نام جد حاطب پدر حارث عبید است نه عتیک و شاید در اینجا تصحیفی روی داده باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر 1323 هجری قمری ج 1 ص 315 شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نعت فاعلی از حطب. جمعکننده هیزم. هیمه چین. هیمه گردکن. هیمه گردکننده. آنکه هیمه جمع کند، هیزم شکن
لغت نامه دهخدا
(ثُ طُ)
کارد قفص گران. کارد قفس سازان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ جُ)
خشک از هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
کلان شکم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ طَ)
قمح. گندم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). و ضماد ممصوغ آن گزیدن سگ را نافع است. ج، حنط. (اقرب الموارد).
- حنطۀ رومی، خالاون. خندروس. و آن قسمی گندم سیاه و باریک و دراز باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود.
- حنطه صغار، سلت. طیفا. طراغوس. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حِ نِ طی ی)
گندم بسیارخورنده تا فربه شود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، منتفخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آماسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ ظُ / حَ ظَ / حُ ظَ)
ملخ نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) ، خبزدوک نر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یا نوعی از خبزدوک است که درازباشد یا ستوری است مانند آن. (منتهی الارب). چیزی مانند خبزدوک که دراز است. ج، حناظب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حنب
تصویر حنب
کجی ساقه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطب
تصویر حطب
هیزم جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطب
تصویر منطب
منطبه پالونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنطب
تصویر عنطب
عنطبان سوسک گوزنی از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنطه
تصویر حنطه
گندم گندم، جمع حنط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاطب
تصویر حاطب
جمع کننده هیزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطب
تصویر حطب
((حَ طَ))
هیزم، هیمه
فرهنگ فارسی معین
خار، هیزم، هیمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد