جدول جو
جدول جو

معنی حلوی - جستجوی لغت در جدول جو

حلوی
شیرینی دوست افروشه خور منسوب به حلواء خورنده حلوا شیرینی دوست
تصویری از حلوی
تصویر حلوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلوا
تصویر حلوا
شیرینی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حلقوی
تصویر حلقوی
گرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حاوی
تصویر حاوی
در بر گیرنده، دربرگیرنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلوی
تصویر بلوی
آزمایش، سختی، مصیبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلوی
تصویر چلوی
کسی که شغلش چلو پزی و چلو فروشی است
فرهنگ لغت هوشیار
در بر اباریش فراگیر، مار گیر، نیرنگباز در بر دارنده گرد فرو گیرنده شامل: (حاوی مطالب سودمند است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشوی
تصویر حشوی
فرو مایه فرومایه دون: منجم حشوی (منجم بازاری و بی علم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلقوی
تصویر حلقوی
زرفینی منسوب به حلق و حلقه
فرهنگ لغت هوشیار
فلزی که از آن الواح و صفحه ها کنند و از آن سماور و آفتابه و سینی و سطل ارزانقیمت بسازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوه
تصویر حلوه
رازیانه رومی کمکلن (لوز المعده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوم
تصویر حلوم
بردباری و عقل
فرهنگ لغت هوشیار
خلش پذیران خلشگرایان: گروهی که باور داشتند خداوند با جان آدمی در می آمیزد و یا خداوند در تن آدمی می خلد (فضل بن شادان نیشابوری گزارش جنیدی) کسی که معتقد به حلول باشد، کسی که بحلول روح خدا در آدم و پس از او در انبیای دیگر یا محمد بن عبد الله قایل باشد، بعضی از غالیان شیعه بحلول روح خدا در علی و فرزندان او هم قایل شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلول
تصویر حلول
رسیدن وعده چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوک
تصویر حلوک
سیاه گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوق
تصویر حلوق
تاک پیچه از گیاهان جمع حلق گلوها حنجره ها خشکنایها
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکی که بوسیه آرد و روغن و شکر (یا قند و عسل) و مواد دیگر تهیه کنند: شیرینی، جمع حلاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلقی
تصویر حلقی
گلویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیوی
تصویر حیوی
منسوب به حی یعنی زنده
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته مریم گلی سروی از گل ها از آن روی که گل آن چون سرو است است در تهران به آن سروی گفته می شود آرامبخش، انگبین، ورتیج بدبده از مرغان اوشوم (گویش گیلکی) بودنه هر چیز که تسلی دهد مایه تسلی، انگبین عسل، مرغی است شبیه به تیهو بلدرچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشوی
تصویر حشوی
کسی که در گفتارش حشو بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلوق
تصویر حلوق
حلق ها، گلو ها، نای ها، جمع واژۀ حلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلاوی
تصویر حلاوی
حلواها، خوراکی هایی که با آرد گندم یا آرد برنج، روغن، شکر، گلاب و زعفران تهیه می شود، کنایه از شیرینی ها، جمع واژۀ حلوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلوا
تصویر حلوا
خوراکی که با آرد گندم یا آرد برنج، روغن، شکر، گلاب و زعفران تهیه می شود، کنایه از شیرینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوی
تصویر علوی
از نسل یا اولاد علی بن ابی طالب (ع)، سیّد، شیعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلوی
تصویر سلوی
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، ورتیج، وشم، سمان، کراک، سمانه، کرک، بدبده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوی
تصویر علوی
مربوط به عالم بالا، بالایی، آسمانی مثلاً کواکب علوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلبی
تصویر حلبی
ورقۀ نازک فلزی که از ترکیب روی و آهن ساخته می شود، کنایه از حلب، تهیه شده در حلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلول
تصویر حلول
آغاز، شروع مثلاً حلول سال نو
وارد شدن شیئی در شیء دیگر
داخل شدن روح کسی در بدن دیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوی
تصویر علوی
بالا، بالاتر، سماوی، بلندی منسوب به حضرت علی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولوی
تصویر ولوی
منسوب به (ولی) : (حضرت ولوی مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوی
تصویر بلوی
((بَ وا))
آزمایش، آزمون، سختی، گرفتاری، شورش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاوی
تصویر حاوی
دربردارنده، شامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلول
تصویر حلول
((حُ))
فرود آمدن در جایی، وارد شدن به کسی، داخل شدن روح کسی در کس دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلوا
تصویر حلوا
((حَ))
خوراکی که به وسیله آرد و روغن و شکر و مواد دیگر تهیه کنند
حلوای کسی را خوردن: کنایه از شاهد مرگ او بودن (عمر فراتر از شخص مورد نظر داشتن)
حلوا حلوا کردن: کنایه از عزیز و گرامی داشتن (معمولا اقرار آمیز)
فرهنگ فارسی معین