جدول جو
جدول جو

معنی حلاوی

حلاوی
حلواها، خوراکی هایی که با آرد گندم یا آرد برنج، روغن، شکر، گلاب و زعفران تهیه می شود، کنایه از شیرینی ها، جمع واژۀ حلوا
تصویری از حلاوی
تصویر حلاوی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حلاوی

حلاوی

حلاوی
منسوب است به حله، شهری در کنار فرات. (از الانساب). رجوع به حله شود
لغت نامه دهخدا

حلاوی

حلاوی
درختی است خرد، گیاهی است خاردار. ج، حلاویات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

حلاوی

حلاوی
حیدربن سلیمان بن داود بن حیدر حلی حسینی، مکنی به ابوالحسین. نخستین شاعر عصر خود بلکه امام شعرای عراق بود که فصاحت بیان و قوت ایمان را درخود جمع داشت و بجهت اشعارش که در مناقب و مصائب اهل بیت پیغمبر سروده به شاعر اهل بیت اشتهار یافته است. او راست: الدررالیتیم، این دیوان اشعار اوست و درسال 1312 هجری قمری چاپ شده است. 2- العقدالمفصل، که به سال 1331 هجری قمری در بغداد چاپ شده است. وی 1304 هجری قمری در 58 سالگی وفات یافت. (معجم المطبوعات) (جنه الماوی حاجی نوری). و رجوع به ریحانه الادب شود
لغت نامه دهخدا

حلاجی

حلاجی
شغل و عمل حلاج، پَنبِه زَنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فَرخَمیدَن، بَخیدَن، حِلاجَت، فاخیدَن، فَلخودَن، فَلخَمیدَن
کنایه از در امری یا مطلبی دقت و بررسی کردن و درست و نادرست را از هم جدا کردن
حلاجی کردن: کنایه از در امری یا مطلبی دقت و بررسی کردن و درست و نادرست را از هم جدا کردن
حلاجی
فرهنگ فارسی عمید