جدول جو
جدول جو

معنی سلوی

سلوی
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، ورتیج، وشم، سمان، کراک، سمانه، کرک، بدبده
تصویری از سلوی
تصویر سلوی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سلوی

سلوی

سلوی
لاتینی تازی گشته مریم گلی سروی از گل ها از آن روی که گل آن چون سرو است است در تهران به آن سروی گفته می شود آرامبخش، انگبین، ورتیج بدبده از مرغان اوشوم (گویش گیلکی) بودنه هر چیز که تسلی دهد مایه تسلی، انگبین عسل، مرغی است شبیه به تیهو بلدرچین
فرهنگ لغت هوشیار

سلوی

سلوی
نام مرغی که آنرا آسمانی گویند و بفارسی پودنه نامند و بهندی بیر خوانند. (غیاث) (آنندراج). مرغی است شبیه تیهو و به هندی لوا خوانند. (منتهی الارب). کرجفو و مرو گویند. مرغ بریان. (مهذب الاسماء). بلدرچین. (فرهنگ فارسی معین). سلواه: یکی و قال الاخفش: لم اسمع له بواحد و یحتمل ان یکون جمعه و وحدانه سواء. (منتهی الارب) :
دریغ دار ز نادان سخن که نیست صواب
به پیش خوک نهادن نه من و سلوی را.
ناصرخسرو.
من ترنجبین بود و سلوی مرغ بریان بود. (قصص الانبیاء ص 123). و من و سلوی برای ایشان بخواست وآن ترانگبین است و سمانه. (مجمل التواریخ و القصص).
وجود بی کف تو تنگدست بود چنان
که امن و سلوت میخواند من و سلوی را.
انوری.
قحط دانش را ز اعجاز ثناش
من و سلوی از لسان خواهم فشاند.
خاقانی.
گر بعهد موسی امت را گه قحط از هوا
باز من و سلوی سلوت رسان افشانده اند.
خاقانی.
، هر چیز که تسلی دهد. (منتهی الارب) (آنندراج). مایۀ تسلی. (فرهنگ فارسی معین) ، شهد. (آنندراج) (منتهی الارب). ورتیج. عسل. (مجمل اللغه) (صراح اللغه). ورتیج. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (زمخشری). انگبین. عسل. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

سبوی

سبوی
آوندی سفالین و دسته دار که در آن شراب و جز آن ریزند کوزه سفالی
سبوی
فرهنگ لغت هوشیار