جدول جو
جدول جو

معنی حلجز - جستجوی لغت در جدول جو

حلجز
(حَ جَ)
تنگدل بخیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاجز
تصویر حاجز
مانع، حائل
فرهنگ فارسی عمید
(تَصْ)
پوست بازکردن از چوب. و همچنین حلزالادیم، بازکردن پوست جانوران. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازداشتن. منع کردن. (منتهی الارب). دور کردن (آنندراج) ، در میان دو چیز درآمدن. (منتهی الارب) ، شتر را نشانیده، سپل بر میان وی بستن برای علاج. (منتهی الارب). نشانیدن شتر و بستن رسن در دو پای و میان او تا علاج جراحت پشت او کرده شود. (آنندراج). شتر را بحجاز بستن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع بحجاز شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
اصل مرد. (منتهی الارب). عشیره. (ناظم الاطباء). اقرباء، ناحیه. (منتهی الارب) ، تهیگاه. حجزه: وردت الابل و لها حجزاً، ای شباعاً عظام البطون. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ جَ)
جمع واژۀ حجزه. (منتهی الارب) : انا آخذ بحجزکم (حدیث)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
اصل مرد. (منتهی الارب). عشیره. (ناظم الاطباء). اقرباء. (منتهی الارب). خویشان نزدیک. (آنندراج) ، ناحیه. (منتهی الارب). کنار. جانب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَصْ)
پنبه بیرون کردن ازپنبه دانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، رفتن همه شب: حلج القوم لیلتهم، رفتند همه شب را، بال گشادن خروس و رفتن نزدیک ماکیان برای جفت شدن، گرد ساختن نان را، زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تیز دادن. (منتهی الارب) ، باران دادن ابر. (از اقرب الموارد) ، رفتن اندک اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتافتن. (منتهی الارب). گام ها را از یکدیگر دور گذاشتن هنگام رفتن یعنی شتافتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ لُ)
بسیارخوار. (منتهی الارب). کثیرالاکل. (از اقرب الموارد).
- قوم حلج، گروه بسیارخورنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ جِ)
معرب ازاسپانیایی، محلی از تفنگ باروتی که در آن باروت یا فتیله قرار میدهند. (از دزی ج 1 ص 25). ج، اشاقر
لغت نامه دهخدا
(جِ)
نعت فاعلی از حجز، درآینده میان دو چیز (منتهی الارب). میانجی. میانه. حائل. حاجب. مانع. عائق. دیوار. (دستوراللغه). فصل. حجاز. برزخ: و جعل بین البحرین حاجزا. (قرآن 61/27). آنچه برای دفع آب بر پا شود، مایمسک الماء من شفه الوادی. (دستوراللغه). بازداشت. (دستوراللغه). (مجمل اللغه). ج، حواجز، لبۀ شمشیر. دهانۀ شمشیر. روثه، ستمکاره. (منتهی الارب). ظالم. (اقرب الموارد). ج، حجزه: هم حجزه مسیطرون علی العجزه، ای ظلمه یتسلطون علی العاجزین. و نیز گفته میشود ’انهم حجزه یذبون عن العجزه’، حاجز. مانع. حائل. عائق. حاجب.
- حجاب حاجز، دیافرغما. رجوع به حجاب حاجز شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
ظاهراً تنگۀ جبل الطارق: ’قال الحجاری فی موضع من کتابه ان طول الاندلس من الحاجز الی اشبونه الف میل و نیّف’. ثم قال بعد کلام و مسافه الحاجز الذی بین بحر الزقاق والبحر المحیط اربعون میلا’. رجوع به نفح الطیب ج 1 ص 64س 18 و 19 شود، صاحب غیاث اللغات بنقل از صراح و منتخب گوید: نام منزلی است در راه مکۀ معظمه. ظاهراً این قول درست نباشد و صاحبان صراح و منتخب ’حاجر’ سابق الذکر را با حاجز اشتباه کرده اند
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ)
مسافت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند: بیننا و بینهم حلجه صالحه او بعیده او قریبه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دیواره، ستمگر، آنچه بین دو چیز قرار گیرد حایل مانع، پرده ای که میان اعضای سینه و اعضای شکم حایل است دیافرغما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجز
تصویر لجز
مقلوب لزج بنگرید به لزج
فرهنگ لغت هوشیار
میانگی، باز داشت باز داشتن، در میان آمدن، گلو بریدن، روده ریش از تشنگی خویش نزدیک، سوی، پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلج
تصویر حلج
پنبه زنی، تابیدن، گرد ساختن نان بسیار خوار، شیر خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجز
تصویر حجز
((حَ))
باز داشتن، در میان آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاجز
تصویر حاجز
((جِ))
جدا کننده دو چیز، آنچه میان دو چیز واقع شود، مانع، حایل، پرده میان اعضای سینه و اعضای شکم
فرهنگ فارسی معین
دیافراگم، حایل، مانع، جلباب، برزخ، ظالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصادر، رزرو، مهار
دیکشنری عربی به فارسی