جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با حجز

حجز

حجز
میانگی، باز داشت باز داشتن، در میان آمدن، گلو بریدن، روده ریش از تشنگی خویش نزدیک، سوی، پاک
فرهنگ لغت هوشیار

حجز

حجز
اصل مرد. (منتهی الارب). عشیره. (ناظم الاطباء). اقرباء. (منتهی الارب). خویشان نزدیک. (آنندراج) ، ناحیه. (منتهی الارب). کنار. جانب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

حجز

حجز
جَمعِ واژۀ حجزه. (منتهی الارب) : انا آخذ بحجزکم (حدیث)
لغت نامه دهخدا

حجز

حجز
اصل مرد. (منتهی الارب). عشیره. (ناظم الاطباء). اقرباء، ناحیه. (منتهی الارب) ، تهیگاه. حجزه: وردت الابل و لها حجزاً، ای شباعاً عظام البطون. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

حجز

حجز
بازداشتن. منع کردن. (منتهی الارب). دور کردن (آنندراج) ، در میان دو چیز درآمدن. (منتهی الارب) ، شتر را نشانیده، سپل بر میان وی بستن برای علاج. (منتهی الارب). نشانیدن شتر و بستن رسن در دو پای و میان او تا علاج جراحت پشت او کرده شود. (آنندراج). شتر را بحجاز بستن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع بحجاز شود
لغت نامه دهخدا