جدول جو
جدول جو

معنی حلج

حلج
(تَصْ)
پنبه بیرون کردن ازپنبه دانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، رفتن همه شب: حلج القوم لیلتهم، رفتند همه شب را، بال گشادن خروس و رفتن نزدیک ماکیان برای جفت شدن، گرد ساختن نان را، زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تیز دادن. (منتهی الارب) ، باران دادن ابر. (از اقرب الموارد) ، رفتن اندک اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتافتن. (منتهی الارب). گام ها را از یکدیگر دور گذاشتن هنگام رفتن یعنی شتافتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا