جدول جو
جدول جو

معنی حلج - جستجوی لغت در جدول جو

حلج
(تَصْ)
پنبه بیرون کردن ازپنبه دانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، رفتن همه شب: حلج القوم لیلتهم، رفتند همه شب را، بال گشادن خروس و رفتن نزدیک ماکیان برای جفت شدن، گرد ساختن نان را، زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تیز دادن. (منتهی الارب) ، باران دادن ابر. (از اقرب الموارد) ، رفتن اندک اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتافتن. (منتهی الارب). گام ها را از یکدیگر دور گذاشتن هنگام رفتن یعنی شتافتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حلج
(حُ لُ)
بسیارخوار. (منتهی الارب). کثیرالاکل. (از اقرب الموارد).
- قوم حلج، گروه بسیارخورنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حلج
پنبه زنی، تابیدن، گرد ساختن نان بسیار خوار، شیر خرما
تصویری از حلج
تصویر حلج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ جَ)
مسافت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند: بیننا و بینهم حلجه صالحه او بعیده او قریبه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ)
تنگدل بخیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جنبیدن ابر و درخشیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، خلیدن چیزی در دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در دل شک کردن. تخلج. (از اقرب الموارد). حدیث: لایتحلجن فی صدرک طعام ضارعت فیه النصرانیه، ای لایدخلن فی قلبک منه شی ٔ فانه نظیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دع ما تحلج فی صدرک، ترک کن آنچه در دل تو خلید وشک کردی در آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلیج
تصویر حلیج
پنبه واخیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلب
تصویر حلب
شیر دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
الباد پنبه زن فرخمنده کسی که بوسیله دستگاهی مخصوص پنبه را از پنبه دانه جدا سازد پنبه زن نداف. پنبه زن، آنکه پنبه را از دانه جدا میکند، نداف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلا
تصویر حلا
بر زمین افکندن، دادن و عطا کردن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوج
تصویر حوج
نیازمند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلو
تصویر حلو
لذیذ، شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلی
تصویر حلی
زیور و زینت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حله
تصویر حله
ضعف، شکستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلس
تصویر حلس
گلیم ستبر، خانه نشین، مهتر بزرگ، همتای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلم
تصویر حلم
آهستگی، بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حله، زیورها، جامه ها، برزک های (کتان) یمانی زیورها پیرایه ها، لباسهای نو جامه ها، بردهای یمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلک
تصویر حلک
سیاه زاغی از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلت
تصویر حلت
ستردن موی سر تراشیدن، پرداخت وام، تازیانه زدن، ریخ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
هم آوای رنج نموداری، ناگه پیدایی، نزدیکیدن نزدیک شدن، گوشه گیری، گردگیری هم آوای کتف چوب زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلط
تصویر حلط
غضب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلف
تصویر حلف
سوگند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلق
تصویر حلق
گلو، حلقوم، مجرای غذا در بیخ دهان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حجه، گواه ها جمع حجت. یا حجج اسلام، جمع حجت اسلام (حجه الاسلام) حجه الاسلامان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجل
تصویر حجل
کبک نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدج
تصویر حدج
تیز نگریستن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
گناه خیره شدن چشم، بحث، حرمت، تنگ شدن خیره شدن چشم، بحث، حرمت، تنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاج
تصویر حاج
آهنگ طواف کعبه کردن به نیت عبادت معروف، حج کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلج
تصویر ثلج
برف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلج
تصویر زلج
لیز لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلج
تصویر دلج
دیرگاه واپسین پاس شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلج
تصویر آلج
اژدف زعرور آلج آلوی کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلج
تصویر بلج
مرد خنده رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلج
تصویر سلج
بخشش، فرو بردن نواله هراشه گیاهی است هراش آور (هراش قی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلق
تصویر حلق
گلو
فرهنگ واژه فارسی سره