معنی حجز
- حجز (تَ)
- بازداشتن. منع کردن. (منتهی الارب). دور کردن (آنندراج) ، در میان دو چیز درآمدن. (منتهی الارب) ، شتر را نشانیده، سپل بر میان وی بستن برای علاج. (منتهی الارب). نشانیدن شتر و بستن رسن در دو پای و میان او تا علاج جراحت پشت او کرده شود. (آنندراج). شتر را بحجاز بستن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع بحجاز شود
