جدول جو
جدول جو

معنی حلاجی - جستجوی لغت در جدول جو

حلاجی
شغل و عمل حلاج، پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فرخمیدن، بخیدن، حلاجت، فاخیدن، فلخودن، فلخمیدن
کنایه از در امری یا مطلبی دقت و بررسی کردن و درست و نادرست را از هم جدا کردن
حلاجی کردن: کنایه از در امری یا مطلبی دقت و بررسی کردن و درست و نادرست را از هم جدا کردن
تصویری از حلاجی
تصویر حلاجی
فرهنگ فارسی عمید
حلاجی
(حَلْ لا)
یحیی بن ابی حکیم. از پزشکان معروف و مخصوص معتضد خلیفه بوده و کتاب تدبیر الابدان النحیفهالتی قد غلبت علیه الصفرا را برای معتضد نوشته است. (الفهرست)
لغت نامه دهخدا
حلاجی
بررسی دقیق، تشریح، تجزیه وتحلیل، مضمون شکافی، شغل حلاج، پنبه زنی، ندافی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حلاجی
حلاج در خواب مرد قوی بود که کارهای مردمان به دست او گشاده شود. اگر بیند که حلاجی می کرد، دلیل که او را با مردی به این صفت که گفتیم صحبت افتد. محمد بن سیرین
حلاجی در خواب بر دو وجه بود. اول: منفعت. دوم: گشایش کارهای فرو بسته.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلاج
تصویر حلاج
کسی که با دستگاه مخصوص پنبه را از پنبه دانه جدا می کند، پنبه زن، آنکه پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شود، الباد، پنبه وز، ندّاف، پنبه بز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاجی
تصویر حاجی
حاج، آنکه مراسم حج را به جا آورده برای مثال حاجیان آمدند با تعظیم / شاکر از رحمت خدای رحیم (ناصرخسرو - ۳۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلاوی
تصویر حلاوی
حلواها، خوراکی هایی که با آرد گندم یا آرد برنج، روغن، شکر، گلاب و زعفران تهیه می شود، کنایه از شیرینی ها، جمع واژۀ حلوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلاجت
تصویر حلاجت
پیشۀ حلاج، پنبه پاک کنی، پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فلخودن، فاخیدن، حلّاجی، فرخمیدن، بخیدن، فلخمیدن
فرهنگ فارسی عمید
حاج، حنیف، (منتهی الارب)، آنکه فریضۀ حج گذاشته بود:
لاجرم روی بزرگان همه سوی در اوست
حاجیند ایشان گوئی و در خواجه حرم،
فرخی،
حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و بسنگ بباید کشت تا بار دیگر برغم خلفا هیچکس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 183)،
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم،
ناصرخسرو،
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره بار می برد و خار میخورد،
سعدی،
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه بر تابد
خسک درراه مشتاقان بساط پرنیان باشد،
سعدی،
شیادی گیسوان بافت بصورت علویان و با قافلۀ حجاج به شهری درآمد در هیأت حاجیان، (گلستان)،
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما،
حافظ،
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام،
حافظ،
حاجی به ره کعبه و ماطالب دیدار
او خانه همی جوید و ما صاحب خانه
خیالی (از دیوان شیخ بهائی ص 347)،
- امثال:
حاجی حاجی را بمکه بیند، رفت و باز دیگر نخواهد آمد، بس دیر خواهی آمد؟ این وام را که کرد باز نخواهد داد، این عاریت باز نمی گرداند،
گفت حاجی خانه است گفت نه گفت اگر هم بود بچیزی نبود،
حاجی مرد شتر خلاص،
و صاحب غیاث اللغات گوید: حاجی به تشدید جیم منسوب بحاجه و حاجه صفت است برای موصوف محذوف که لفظ جماعت باشد و حاجه صیغۀ مونث اسم فاعل است پس حاجی کسی است که منسوب باشد بجماعت حاجهبحالت الحاق یای نسبت، تای تأنیث از آخر حاجه ساقطشد چنانکه در عامی و معتزلی و فارسیان بتخفیف جیم خوانند و بعضی توهم کرده اند که در اصل حاجج بوده یک جیم را به یاء قلب کرده اند، بر اهل تتبع مخفی نخواهد بود، مثل این در صیغۀ اسم فاعل و دیگر اسماء معهود نیست اگر چه در افعال این قسم قلب آمده است - انتهی
لغت نامه دهخدا
(حَلْ لا)
حسین بن منصور بیضاوی، مکنی به ابوالغیث با ابومغیث یا ابومعتب یا ابوعبدالله. از بزرگان عرفا و صوفیه است که با جنید بغدادی و بعض اکابر صوفیه مصاحبت داشته است. اقوال اهل علم درباره وی مختلف است. گروهی وی را از اولیاء پندارند و پاره ای خارق عادات و کرامات بوی نسبت دهند و جمعی کاهن و کذاب و شعبده بازش شمارند. در تاریخ بغداد بسیاری از شعبده بازیهای وی آمده است. بعضی به خدایی او قائل شده بکلماتش استناد کنند که میگفت: انالحق. و لیس فی جبتی الالله. و انا مغرق قوم نوح و مهلک عاد و ثمود. و نظائر اینها. ابوحامد غزالی از کلمات مذکور اعتذار جسته و گوید همه آنها از فرط محبت و عشق حقیقی و شدت وجد و حال و کمال استغراق میباشند. بعضی به استناد همین کلمات کافرش دانستند و از این رو سالها بزندانش کردند تا آنکه سرانجام به امر حامد بن عباس وزیر مقتدر عباسی بحکم علمای وقت هزار تازیانه اش زدند و دستها وپاهایش را بریدند و در آتشش سوزاندند و خاکسترش را در دجله ریخته یا بباد دادند و یا خود بعد از تازیانه اش کشته سرش را در جسر بغداد آویختند. و این در آخرسال 307 هجری قمری بود. تألیفات بسیاری به حلاج نسبت داده اند از جمله: 1- امرالشیطان. 2- التوحید. 3- الجوهرالاکبر. 4- الذاریات ذرواً. 5- الشجره الزیتونه النوریه. 6- طاسین الازل یا الطواسین، این کتاب در پاریس چاپ شده است. 7- الکبریت الاحمر. 8- کیدالشیطان. 9- النجم اذا هوی. 10- نورالنور. 11- الوجود الاول. 12- الوجود الثانی. 13- الیقین. و غیره که بگفتۀ ابن الندیم از چهل کتاب متجاوز است. این اشعار از اوست:
کانت لنفسی اهواء مفرقه
فاستجمعت اذ رأتک العین اهوائی
و صار یحسدنی من کنت احسده
و صرت مولی الوری اذ صرت مولایی
ترکت للناس دنیا هم و دینهم
شغلا بذکرک یا دینی و دنیایی.
#
والله ماطلعت شمس و لا غربت
الا و ذکرک مقرون بانفاسی
و لاجلست الی قوم احدثهم
الاوانت حدیثی بین جلاّسی
و لاهممت بشرب الماء من عطش
الا رایت خیالاً منک فی کاسی.
رجوع به تاریخ بغداد ج 8 ص 112 و فهرست الفهرست و روضات الجنات و معجم المطبوعات و ابن خلکان و قاموس الاعلام ترکی و ریحانه الادب شود:
حلاّج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل.
حافظ.
و رجوع به حسین حلاج شود
لغت نامه دهخدا
(حَلْ لا)
کسی که پنبه را از پنبه دانه جدا کند. (غیاث) (آنندراج). پنبه زن. (مهذب الاسماء). نداف
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع در 35 هزارگزی جنوب خاوری شاه آباد و 7 هزارگزی چشمه سنگی. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن سردسیری است و 70 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه راوند وچشمه است. محصول آن غلات، حبوب، چغندر، لبنیات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد، و از چشمه سنگی اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جا)
از قراء بیهق از اعمال نیشابور است. (معجم البلدان). دهی از دهستان قهاب صرصر بخش صیدآباد شهرستان دامغان در2 هزارگزی خاور صیدآباد، یک هزارگزی شوسۀ خاور دامغان. جلگه و معتدل است و 430 سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولات آن غلات، پسته، انگور و حبوبات است شغل مردان زراعت و گله داری و صنایع زنان کرباس بافی است و یک باب دبستان دارد مزرعۀ سعدآباد جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جا)
منسوب بحجاج بن یوسف ثقفی.
- صاع حجاجی، و آن صاع معمول عمر رضی اﷲ عنه بود که حجاج نیز معمول داشت.
، سمعانی گوید: حجاجی منسوب است به جد حجاج نام و در بیت ذیل سوزنی نمیدانیم مقصود چیست، شاید مراد از حجاجی حجاج بن یوسف است:
هرگز بسوی کعبۀ معمور دل من
حجاجی ملعون نخوهد کشتن حجاج.
سوزنی (دیوان ص 48)
لغت نامه دهخدا
(حَ جا)
جمع واژۀ حبج
لغت نامه دهخدا
(ثُ جی ی)
نصل ثلاجی، پیکان بسیار سپید
لغت نامه دهخدا
(حِ جَ)
پنبه زنی. ندافی. حلاجی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ فی ی)
وادی حلافی، وادی که گیاه دوخ رویاند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَلْ لا)
حیدربن سلیمان بن داود بن حیدر حلی حسینی، مکنی به ابوالحسین. نخستین شاعر عصر خود بلکه امام شعرای عراق بود که فصاحت بیان و قوت ایمان را درخود جمع داشت و بجهت اشعارش که در مناقب و مصائب اهل بیت پیغمبر سروده به شاعر اهل بیت اشتهار یافته است. او راست: الدررالیتیم، این دیوان اشعار اوست و درسال 1312 هجری قمری چاپ شده است. 2- العقدالمفصل، که به سال 1331 هجری قمری در بغداد چاپ شده است. وی 1304 هجری قمری در 58 سالگی وفات یافت. (معجم المطبوعات) (جنه الماوی حاجی نوری). و رجوع به ریحانه الادب شود
لغت نامه دهخدا
(حُ وا)
درختی است خرد، گیاهی است خاردار. ج، حلاویات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
امیر حاجی نوۀ امیر مظفر، سرسلسلۀ مظفریان، و خواهرزادۀ امیرمبارزالدین نخستین پادشاه این خانواده است، ’و از امیر مظفر پسری ماند و دختری، دختر را به برادرزادۀ خود امیر بدرالدین ابوبکر داده بود که از او شاه سلطان و امیر حاجی در وجود آمدند ... ’، رجوع به حبط ج 2 ص 88 شود
امیر حاجی سیف الدین، ’چون این خبر به امیرزاده میرانشاه که در کنار آب مرغاب بود رسید آتش خشمش اشتعال یافته امیر حاجی سیف الدین و امیر اقبوغا را با فوجی از سپاه ظفر انتما برسم منغلا روانۀ هرات گردانیده خود متعاقب ازآنجا در حرکت آمد ... ’ رجوع به حبط ج 2 ص 138 شود
یا حاج (ملک) مظفر، صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید از سلسلۀ غلامان ترک و هیجدهمین آنان که در مصر حکومت رانده اند پسر ملک ناصرالدین محمد بن قلاوون، او پس از برادر خودملک کامل شعبان بر مسند حکمرانی جلوس کرد در 747 هجری قمری و پس از یک سال یکی از امراء وی او را بکشت
امیر جلال الدین حاجی ابن تاج الدین علی شیروانی وزیر موسی خان بن علی بایدو، (که از شوال تا 14 ذی الحجه سنۀ 736 هجری قمری سلطنت کرده است،) این پادشاه و وزیر قدرت مطیع ساختن امرای بزرگ را نداشتند، رجوع به حبط ج 2 ص 77 و تاریخ مغول ص 352 شود
ملقوج اوغلی، از امرای زمان سلطان بایزیدخان عثمانی بود. وی در 904 هجری قمری با چهل هزارسپاهی به لهستان حمله برد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1218 شود
لغت نامه دهخدا
(حِلْ لا)
منسوب است به حله، شهری در کنار فرات. (از الانساب). رجوع به حله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملاجی
تصویر ملاجی
جمع ملجا، پناهگاه ها پناه بردنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاجی
تصویر قلاجی
ترکی ک بربری پزی (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلاجت
تصویر حلاجت
پنبه زنی پنبه پاک کنی شغل حلاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلاجه
تصویر حلاجه
پنبه زنی فرخمش
فرهنگ لغت هوشیار
الباد پنبه زن فرخمنده کسی که بوسیله دستگاهی مخصوص پنبه را از پنبه دانه جدا سازد پنبه زن نداف. پنبه زن، آنکه پنبه را از دانه جدا میکند، نداف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراجی
تصویر حراجی
مشته ای دکانی که در آن حراج کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلاجی
تصویر ثلاجی
پیکان سپید
فرهنگ لغت هوشیار
نام پیروان منصور حلاج پی زوای پارسی که خلش خدا را در تن او باور داشتند
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی هنجی آن که در خدایخانه آیین هنج (حج) به جای آرد کسی که در مکه مراسم حج بجا آورد حاج. توضیح استعمال این کلمه قیاسا صحیح است و گویندگان بزرگ هم آنرا بکار برده اند. یا حاجی حاجی مکه. در مورد کسی گویند که بجایی میرود و تا دیری باز نمیگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاجی
تصویر حاجی
کسی که در مکه مراسم حج به جا آورد.نک حاج. مؤنث آن حاجیه
حاجی حاجی مکه: در مورد کسی گویند که به جایی می رود و تا دیری باز نمی گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلاج
تصویر حلاج
((حَ لّ))
پنبه زن، نداف
فرهنگ فارسی معین
از ماهیان خزری، کولی ماهی، عضله ی پشت ساق پا
فرهنگ گویش مازندرانی
درمانی، اصلاحی
دیکشنری اردو به فارسی