جدول جو
جدول جو

معنی حاجی

حاجی
حاج، آنکه مراسم حج را به جا آورده برای مثال حاجیان آمدند با تعظیم / شاکر از رحمت خدای رحیم (ناصرخسرو - ۳۰۰)
تصویری از حاجی
تصویر حاجی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حاجی

حاجی

حاجی
از ریشه پارسی هنجی آن که در خدایخانه آیین هنج (حج) به جای آرد کسی که در مکه مراسم حج بجا آورد حاج. توضیح استعمال این کلمه قیاسا صحیح است و گویندگان بزرگ هم آنرا بکار برده اند. یا حاجی حاجی مکه. در مورد کسی گویند که بجایی میرود و تا دیری باز نمیگردد
فرهنگ لغت هوشیار

حاجی

حاجی
کسی که در مکه مراسم حج به جا آورد.نک حاج. مؤنث آن حاجیه
حاجی حاجی مکه: در مورد کسی گویند که به جایی می رود و تا دیری باز نمی گردد
حاجی
فرهنگ فارسی معین

حاجی

حاجی
حاج، حنیف، (منتهی الارب)، آنکه فریضۀ حج گذاشته بود:
لاجرم روی بزرگان همه سوی در اوست
حاجیند ایشان گوئی و درِ خواجه حَرم،
فرخی،
حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و بسنگ بباید کشت تا بار دیگر برغم خلفا هیچکس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 183)،
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم،
ناصرخسرو،
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره بار می برد و خار میخورد،
سعدی،
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه بر تابد
خسک درراه مشتاقان بساط پرنیان باشد،
سعدی،
شیادی گیسوان بافت بصورت علویان و با قافلۀ حجاج به شهری درآمد در هیأت حاجیان، (گلستان)،
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما،
حافظ،
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام،
حافظ،
حاجی به ره کعبه و ماطالب دیدار
او خانه همی جوید و ما صاحب خانه
خیالی (از دیوان شیخ بهائی ص 347)،
- امثال:
حاجی حاجی را بمکه بیند، رفت و باز دیگر نخواهد آمد، بس دیر خواهی آمد؟ این وام را که کرد باز نخواهد داد، این عاریت باز نمی گرداند،
گفت حاجی خانه است گفت نه گفت اگر هم بود بچیزی نبود،
حاجی مرد شتر خلاص،
و صاحب غیاث اللغات گوید: حاجی به تشدید جیم منسوب بحاجه و حاجه صفت است برای موصوف محذوف که لفظ جماعت باشد و حاجه صیغۀ مونث اسم فاعل است پس حاجی کسی است که منسوب باشد بجماعت حاجهبحالت الحاق یای نسبت، تای تأنیث از آخر حاجه ساقطشد چنانکه در عامی و معتزلی و فارسیان بتخفیف جیم خوانند و بعضی توهم کرده اند که در اصل حاجج بوده یک جیم را به یاء قلب کرده اند، بر اهل تتبع مخفی نخواهد بود، مثل این در صیغۀ اسم فاعل و دیگر اسماء معهود نیست اگر چه در افعال این قسم قلب آمده است - انتهی
لغت نامه دهخدا

حاجی

حاجی
امیر حاجی نوۀ امیر مظفر، سرسلسلۀ مظفریان، و خواهرزادۀ امیرمبارزالدین نخستین پادشاه این خانواده است، ’و از امیر مظفر پسری ماند و دختری، دختر را به برادرزادۀ خود امیر بدرالدین ابوبکر داده بود که از او شاه سلطان و امیر حاجی در وجود آمدند ... ’، رجوع به حبط ج 2 ص 88 شود
امیر حاجی سیف الدین، ’چون این خبر به امیرزاده میرانشاه که در کنار آب مرغاب بود رسید آتش خشمش اشتعال یافته امیر حاجی سیف الدین و امیر اقبوغا را با فوجی از سپاه ظفر انتما برسم منغلا روانۀ هرات گردانیده خود متعاقب ازآنجا در حرکت آمد ... ’ رجوع به حبط ج 2 ص 138 شود
یا حاج (ملک) مظفر، صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید از سلسلۀ غلامان ترک و هیجدهمین آنان که در مصر حکومت رانده اند پسر ملک ناصرالدین محمد بن قلاوون، او پس از برادر خودملک کامل شعبان بر مسند حکمرانی جلوس کرد در 747 هجری قمری و پس از یک سال یکی از امراء وی او را بکشت
امیر جلال الدین حاجی ابن تاج الدین علی شیروانی وزیر موسی خان بن علی بایدو، (که از شوال تا 14 ذی الحجه سنۀ 736 هجری قمری سلطنت کرده است،) این پادشاه و وزیر قدرت مطیع ساختن امرای بزرگ را نداشتند، رجوع به حبط ج 2 ص 77 و تاریخ مغول ص 352 شود
ملقوج اوغلی، از امرای زمان سلطان بایزیدخان عثمانی بود. وی در 904 هجری قمری با چهل هزارسپاهی به لهستان حمله برد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1218 شود
لغت نامه دهخدا