جدول جو
جدول جو

معنی حلا - جستجوی لغت در جدول جو

حلا
(حَ)
تبخاله. (منتهی الارب). دانه ها و بثوراتی که هنگام تب کردن آدمی بر لبان وی ظاهر میگردد. (از اقرب الموارد)
دواها که آنرا به آب سایند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حلا
بر زمین افکندن، دادن و عطا کردن، پوست باز کردن
تصویری از حلا
تصویر حلا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلال
تصویر حلال
گشاینده، حل کنندۀ مشکلات، در علم شیمی ماده ای که مادۀ دیگر را در خود حل می کند مانند آب و الکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلاف
تصویر حلاف
بسیار سوگندخورنده، کسی که بسیار قسم یاد کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلال
تصویر حلال
روا، جایز، مباح، آنچه که خوردن یا نوشیدن یا انجام دادن آن به حکم شرع روا باشد
جمع حلّه، حلّه، جمع حلّه، حلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلاق
تصویر حلاق
آرایشگر، آنکه دیگران را آرایش کند، آرایش کننده، سلمانی، آرایشکار، آنکه جایی را تزئین و آماده می کند، دکوراتور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلاج
تصویر حلاج
کسی که با دستگاه مخصوص پنبه را از پنبه دانه جدا می کند، پنبه زن، آنکه پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شود، الباد، پنبه وز، ندّاف، پنبه بز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلان
تصویر حلان
بره تو دلی، سوگند گشا، خون روا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلام
تصویر حلام
بره تو دلی
فرهنگ لغت هوشیار
زند آور شایست (سد در) روا دوخگیا، تخت روان گشاینده کار گشای بسیار گشاینده (گره مشکل) یا حلال مشکلات. آنکه مشکلات مردم را رفع کند کسی که امور سخت را حل کند، خدای تعالی، پول. طیب، مباح، جایز
فرهنگ لغت هوشیار
مویتراش استره سر تراش حلاق: مرگ آنکه موی سر و ریش دیگران را میتراشد سر تراش سلمانی. سرتراش، سلمانی
فرهنگ لغت هوشیار
سوگند خورنده آنکه قسم بسیار یاد کند بسیار سوگند خورنده. بسیار سوگند خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
الباد پنبه زن فرخمنده کسی که بوسیله دستگاهی مخصوص پنبه را از پنبه دانه جدا سازد پنبه زن نداف. پنبه زن، آنکه پنبه را از دانه جدا میکند، نداف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلاب
تصویر حلاب
شیر دوشه: آوند شیر دوشی، شیر دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلاج
تصویر حلاج
((حَ لّ))
پنبه زن، نداف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلاف
تصویر حلاف
((حَ لّ))
آن که قسم بسیار یاد کند، بسیار سوگند خورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلاق
تصویر حلاق
((حَ لّ))
سلمانی، موتراش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلال
تصویر حلال
((حَ لّ))
بسیار گشاینده، ماده ای که ماده دیگر را در خود حل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلال
تصویر حلال
((حَ))
روا، جایز، شایست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلال
تصویر حلال
گمیزنده، روا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حلال
تصویر حلال
Solvent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حلال
تصویر حلال
solvant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حلال
تصویر حلال
disolvente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حلال
تصویر حلال
विलायक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حلال
تصویر حلال
pelarut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حلال
تصویر حلال
ตัวทำละลาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حلال
تصویر حلال
oplosmiddel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حلال
تصویر حلال
solvente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حلال
تصویر حلال
solvente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حلال
تصویر حلال
溶剂
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حلال
تصویر حلال
rozpuszczalnik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حلال
تصویر حلال
розчинник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حلال
تصویر حلال
Lösungsmittel
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حلال
تصویر حلال
растворитель
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حلال
تصویر حلال
מֵמֵס
دیکشنری فارسی به عبری