نسبت ابوخلیس یونس بن میسره بن خلیس حبلانی است که از اهل شام بود. گویند ابوعبدالله نیز کنیت داشت. وی از ام الدرداء روایت کرده است و اوزاعی از او. (سمعانی)
نسبت ابوخلیس یونس بن میسره بن خلیس حبلانی است که از اهل شام بود. گویند ابوعبدالله نیز کنیت داشت. وی از ام الدرداء روایت کرده است و اوزاعی از او. (سمعانی)
ابراهیم. دانشمند مارونی، از مارونیان سوریه در مائۀ هفدهم میلادی مولد وی قریۀ حاقل سوریه و وفات در رم بسال 1664 میلادی او در مدرسه مارونیان رم به کسب علم پرداخت و پس از اشتغال به تعلیم عربی و سریانی در رم، لوئی سیزدهم او را به پاریس خواند، تا در ترجمه توراه به زبانهای مختلف همکاری کند (1640). سپس وی به رم بازگشت و استاد عربی وسریانی در کلژ رویال گردید (1646). پس از مراجعت به رم در 1652 در تدوین کتاب مقدس بزبان عربی که توسط جمعیت تبلیغاتی در 1671 تهیه شد شرکت کرد. وی با گابریل سیونیتا ی ایتالیائی، و والرین فلاوینی استاد عبری در پاریس مشاجرات سخت داشت. آثار متعدد به لاتین از او باقی است که عمده آنها کتب ذیل است: مجمع نیقیه (نیسه) طبق آثار شرقی (1645) ، فهرست ادبیات کلدانی (1653). صاحب معجم المطبوعات گوید: وی عده بسیاری از کتب عربی و فارسی را به لاتینی ترجمه کرد، ازجملۀ آنها جام گیتی نماست که به مختصر مقاصد حکمه فلاسفه العرب موسوم کرد و شرح احوال او را یوسف الدبس مطران در تاریخ سوریه آورده و نیز در جامع الحجج الراهنه آمده است. و اصل جام گیتی نما تألیف قاضی میبدی حسین بن معین الدین است. (از معجم المطبوعات ص 738). مؤلف ذریعه از اکتفاءالقنوع نقل میکند که مختصر مقاصد حکمه فلاسفه العرب ترجمه جام گیتی نما تألیف خواجه نصیر طوسی است که ابراهیم حاقلانی آنرا بعربی ترجمه کرده و در پاریس بسال 1641 و درآلمان بسال 1642 چاپ شده است. (ذریعه ج 5 ص 25). حاقلانی نخستین کس است که تاریخ فلسفۀ شرق را به زبان لاتینی نگاشت و به سن شصت وچهارسالگی پس از تألیف شصت کتاب درباره تاریخ و فلسفه و زبانهای سامی درگذشت. و نیز او اولین کس است که تاریخچۀ مارونیان را به لاتینی نوشت. رجوع به مجلۀ الهلال سال 29 ج 4 ص 360 شود
ابراهیم. دانشمند مارونی، از مارونیان سوریه در مائۀ هفدهم میلادی مولد وی قریۀ حاقل سوریه و وفات در رُم بسال 1664 میلادی او در مدرسه مارونیان رم به کسب علم پرداخت و پس از اشتغال به تعلیم عربی و سریانی در رم، لوئی سیزدهم او را به پاریس خواند، تا در ترجمه توراه به زبانهای مختلف همکاری کند (1640). سپس وی به رم بازگشت و استاد عربی وسریانی در کلژ رویال گردید (1646). پس از مراجعت به رم در 1652 در تدوین کتاب مقدس بزبان عربی که توسط جمعیت تبلیغاتی در 1671 تهیه شد شرکت کرد. وی با گابریل سیونیتا ی ایتالیائی، و والرین فلاوینْی استاد عبری در پاریس مشاجرات سخت داشت. آثار متعدد به لاتین از او باقی است که عمده آنها کتب ذیل است: مجمع نیقیه (نیسه) طبق آثار شرقی (1645) ، فهرست ادبیات کلدانی (1653). صاحب معجم المطبوعات گوید: وی عده بسیاری از کتب عربی و فارسی را به لاتینی ترجمه کرد، ازجملۀ آنها جام گیتی نماست که به مختصر مقاصد حکمه فلاسفه العرب موسوم کرد و شرح احوال او را یوسف الدبس مطران در تاریخ سوریه آورده و نیز در جامع الحجج الراهنه آمده است. و اصل جام گیتی نما تألیف قاضی میبدی حسین بن معین الدین است. (از معجم المطبوعات ص 738). مؤلف ذریعه از اکتفاءالقنوع نقل میکند که مختصر مقاصد حکمه فلاسفه العرب ترجمه جام گیتی نما تألیف خواجه نصیر طوسی است که ابراهیم حاقلانی آنرا بعربی ترجمه کرده و در پاریس بسال 1641 و درآلمان بسال 1642 چاپ شده است. (ذریعه ج 5 ص 25). حاقلانی نخستین کس است که تاریخ فلسفۀ شرق را به زبان لاتینی نگاشت و به سن شصت وچهارسالگی پس از تألیف شصت کتاب درباره تاریخ و فلسفه و زبانهای سامی درگذشت. و نیز او اولین کس است که تاریخچۀ مارونیان را به لاتینی نوشت. رجوع به مجلۀ الهلال سال 29 ج 4 ص 360 شود
حق گو. آنکه سخن راست و درست و مطابق واقع گوید: به یک ندم برهاند حق، اربود یکدم زبان و سینۀ حق گوی و حق پذیر مرا. سوزنی. تو منزل شناسی و شه راه رو تو حق گوی و خسرو حقایق شنو. سعدی. ترا عادت ای پادشه حق رویست دل مرد حقگوی از آنجا قویست. سعدی. ، مرغ حق. مرغ شب آهنگ. مرغ شب آویز. مرغ شب خیز. آواز این مرغ شبیه بکلمه حق است یا هو. گویند او بشب خود را از یک پای بر درخت آویزد و حق حق فریاد کند تا آنگاه که قطره ای خون از گلوی او فروچکد، آنگاه آرام گیرد
حق گو. آنکه سخن راست و درست و مطابق واقع گوید: به یک ندم برهاند حق، اربود یکدم زبان و سینۀ حق گوی و حق پذیر مرا. سوزنی. تو منزل شناسی و شه راه رو تو حق گوی و خسرو حقایق شنو. سعدی. ترا عادت ای پادشه حق رویست دل مرد حقگوی از آنجا قویست. سعدی. ، مرغ حق. مرغ شب آهنگ. مرغ شب آویز. مرغ شب خیز. آواز این مرغ شبیه بکلمه حق است یا هو. گویند او بشب خود را از یک پای بر درخت آویزد و حق حق فریاد کند تا آنگاه که قطره ای خون از گلوی او فروچکد، آنگاه آرام گیرد
منسوب به سقلاب که نام قوم و ولایت است: رخ او چون رخ آن زاهد محرابی بر رخش بر اثر سبلت سقلابی. منوچهری. چو آید زو برون حمدان بدان ماند سر سرخش که از بینی سقلابی فرودآید همی خله. عسجدی. بیست ویک خیلتاش سقلابی خیل دیماه را شکست آخر. خاقانی. به چین کرده سقلابی ترکتاز سموری ببر طاسیی کرده باز. نظامی. کنم دست پیچی بسنجابیان زنم سکه بر سیم سقلابیان. نظامی. رجوع به صقلابی شود
منسوب به سقلاب که نام قوم و ولایت است: رخ او چون رخ آن زاهد محرابی بر رخش بر اثر سبلت سقلابی. منوچهری. چو آید زو برون حمدان بدان ماند سر سرخش که از بینی سقلابی فرودآید همی خله. عسجدی. بیست ویک خیلتاش سقلابی خیل دیماه را شکست آخر. خاقانی. به چین کرده سقلابی ترکتاز سموری ببر طاسیی کرده باز. نظامی. کنم دست پیچی بسنجابیان زنم سکه بر سیم سقلابیان. نظامی. رجوع به صقلابی شود
علی بن محمد بن احمد... الحسینی المالکی الببلاوی. خطیب مسجد حسینی و یکی از علمای معروف متولد بسال 1251 هجری قمری در ببلاو. او نقیب سادات مصر بود و سپس جزء مشایخ ازهر قرار گرفت. (1320) و درسال 1323 درگذشت. او راست: الانوار الحسینیه علی رساله المسلسل الامیریه و این کتاب شرحی است بر حدیث مسلسل در روز عاشوراء. و رجوع به معجم المطبوعات شود، ثابت. پایدار. استوار. پا برجا: هر آن دین که باشد بخوبی بپای برآن دین بباشد خرد رهنمای. فردوسی. - بپای آوردن، پیمودن. طی کردن. به قدم سپردن: همه روزبانان درگاه شاه بفرمود تا برگرفتند راه همه شهر و برزن بپای آورند زن بدکنش (جادو) را بجای آورند. فردوسی. جهان را بمردی بپای آورد همان کین ما را بجای آورد. فردوسی. - بپای بودن، برقرار بودن. برجای بودن. ایستاده بودن: تا اکنون سروکاربا شبانان بود و نگاه می باید کرد تا چند درد سر افتاد که هنوز بلای بپای است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 479). - بپای حساب آمدن، مأخوذ شدن بحساب. (آنندراج). بدیوان شمار رفتن. آمدن عامل و کارگزار برای حساب پس دادن: قدم شمرده نهد حسن در قلمرو خط چو عاملی که بپای حساب می آید. صائب. - بپای خود به گور آمدن، درآمدن به مهلکه. (آنندراج). خود را بی محابا به مهلکه انداختن. خطر کردن با اطلاع از نتایج وخیم آن. بدام آمدن: چو با گورگیران ندارند زور به پای خود آیند گوران به گور. نظامی. - بپای دادن، دور انداختن. پرت کردن. (ناظم الاطباء). - بپای داشتن، ثابت داشتن. نگاه داشتن. برجای داشتن: ز بهر دانا دارد همی بپای خدای جهان و دین را نز بهر این حشر دارد. ناصرخسرو. - بپای شدن، برپا شدن. ایستادن. - ، آفریده شدن. مستقر گشتن. پدید آمدن. ایجاد شدن. قائم شدن: همی آفرین خواند بر بک خدای که گیتی به فرمان او شد بپای. فردوسی. - بپای کردن، مستقر کردن. برپا ایستاندن. - ، مجازاً، آفریدن. راست کردن. ایجاد کردن: سپاس از خدا ایزد رهنمای که از کاف و نون کرد گیتی بپای. اسدی. - بپای کسی از خود رفتن. محو شدن. پایمال شدن: رود چگونه بدین ضعف کار من از پیش که من بپای نسیم سحر روم از خویش. صائب. - بپای کسی رفتن، به استعانت پای دیگری رفتن و گریختن. (آنندراج). - بپای کسی زدن، ضربه وارد آوردن بر پای کسی. - ، در تداول عامه بحساب او گذاردن: به پای او بزن، در حساب او بگذار. - بپای کسی گذاردن، در پیش اونهادن: ادب آنست که چون به ملازمت بزرگی مشرف شوند چیزی بطریق نیاز بگذرانند پس اگر آن چیز مناسب شأن آن بزرگ است بر ملا و الاّ خفیه در پای او گذارند تعظیماً لشأنه. (آنندراج). - ، بحساب او بردن. - بپای کسی یا چیزی بودن، در کنار او بودن. زیر سایۀ او بودن. بحساب او بودن. - ، پابپای کسی رفتن، در شتاب و درنگ پیروی او کردن. همگام او شدن: بپای قافله رفتن ز من نمی آید چو آفتاب به تنها روی سر آمده ام. صائب. - بپای کسی یا چیزی نهادن، در پیش او گذاردن: رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست نهد بپای قدح هرکه شش درم دارد. حافظ. - ، بحساب او گذاردن. - بپای گشتن، برخاستن. برپا شدن. - ، قائم شدن. راست ایستانیده شدن. - ، درگرفتن. پیدا شدن.بوجود آمدن. پدید آمدن: سلطان محمود سبکتکین فرمان یافت و اندر جهان قیامتی بپای گشت. (تاریخ سیستان)
علی بن محمد بن احمد... الحسینی المالکی الببلاوی. خطیب مسجد حسینی و یکی از علمای معروف متولد بسال 1251 هجری قمری در ببلاو. او نقیب سادات مصر بود و سپس جزء مشایخ ازهر قرار گرفت. (1320) و درسال 1323 درگذشت. او راست: الانوار الحسینیه علی رساله المسلسل الامیریه و این کتاب شرحی است بر حدیث مسلسل در روز عاشوراء. و رجوع به معجم المطبوعات شود، ثابت. پایدار. استوار. پا برجا: هر آن دین که باشد بخوبی بپای برآن دین بباشد خرد رهنمای. فردوسی. - بپای آوردن، پیمودن. طی کردن. به قدم سپردن: همه روزبانان درگاه شاه بفرمود تا برگرفتند راه همه شهر و برزن بپای آورند زن بدکنش (جادو) را بجای آورند. فردوسی. جهان را بمردی بپای آورد همان کین ما را بجای آورد. فردوسی. - بپای بودن، برقرار بودن. برجای بودن. ایستاده بودن: تا اکنون سروکاربا شبانان بود و نگاه می باید کرد تا چند درد سر افتاد که هنوز بلای بپای است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 479). - بپای حساب آمدن، مأخوذ شدن بحساب. (آنندراج). بدیوان شمار رفتن. آمدن عامل و کارگزار برای حساب پس دادن: قدم شمرده نهد حسن در قلمرو خط چو عاملی که بپای حساب می آید. صائب. - بپای خود به گور آمدن، درآمدن به مهلکه. (آنندراج). خود را بی محابا به مهلکه انداختن. خطر کردن با اطلاع از نتایج وخیم آن. بدام آمدن: چو با گورگیران ندارند زور به پای خود آیند گوران به گور. نظامی. - بپای دادن، دور انداختن. پرت کردن. (ناظم الاطباء). - بپای داشتن، ثابت داشتن. نگاه داشتن. برجای داشتن: ز بهر دانا دارد همی بپای خدای جهان و دین را نز بهر این حشر دارد. ناصرخسرو. - بپای شدن، برپا شدن. ایستادن. - ، آفریده شدن. مستقر گشتن. پدید آمدن. ایجاد شدن. قائم شدن: همی آفرین خواند بر بک خدای که گیتی به فرمان او شد بپای. فردوسی. - بپای کردن، مستقر کردن. برپا ایستاندن. - ، مجازاً، آفریدن. راست کردن. ایجاد کردن: سپاس از خدا ایزد رهنمای که از کاف و نون کرد گیتی بپای. اسدی. - بپای کسی از خود رفتن. محو شدن. پایمال شدن: رود چگونه بدین ضعف کار من از پیش که من بپای نسیم سحر روم از خویش. صائب. - بپای کسی رفتن، به استعانت پای دیگری رفتن و گریختن. (آنندراج). - بپای کسی زدن، ضربه وارد آوردن بر پای کسی. - ، در تداول عامه بحساب او گذاردن: به پای او بزن، در حساب او بگذار. - بپای کسی گذاردن، در پیش اونهادن: ادب آنست که چون به ملازمت بزرگی مشرف شوند چیزی بطریق نیاز بگذرانند پس اگر آن چیز مناسب شأن آن بزرگ است بر ملا و الاّ خفیه در پای او گذارند تعظیماً لشأنه. (آنندراج). - ، بحساب او بردن. - بپای کسی یا چیزی بودن، در کنار او بودن. زیر سایۀ او بودن. بحساب او بودن. - ، پابپای کسی رفتن، در شتاب و درنگ پیروی او کردن. همگام او شدن: بپای قافله رفتن ز من نمی آید چو آفتاب به تنها روی سر آمده ام. صائب. - بپای کسی یا چیزی نهادن، در پیش او گذاردن: رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست نهد بپای قدح هرکه شش درم دارد. حافظ. - ، بحساب او گذاردن. - بپای گشتن، برخاستن. برپا شدن. - ، قائم شدن. راست ایستانیده شدن. - ، درگرفتن. پیدا شدن.بوجود آمدن. پدید آمدن: سلطان محمود سبکتکین فرمان یافت و اندر جهان قیامتی بپای گشت. (تاریخ سیستان)
حیدربن سلیمان بن داود بن حیدر حلی حسینی، مکنی به ابوالحسین. نخستین شاعر عصر خود بلکه امام شعرای عراق بود که فصاحت بیان و قوت ایمان را درخود جمع داشت و بجهت اشعارش که در مناقب و مصائب اهل بیت پیغمبر سروده به شاعر اهل بیت اشتهار یافته است. او راست: الدررالیتیم، این دیوان اشعار اوست و درسال 1312 هجری قمری چاپ شده است. 2- العقدالمفصل، که به سال 1331 هجری قمری در بغداد چاپ شده است. وی 1304 هجری قمری در 58 سالگی وفات یافت. (معجم المطبوعات) (جنه الماوی حاجی نوری). و رجوع به ریحانه الادب شود
حیدربن سلیمان بن داود بن حیدر حلی حسینی، مکنی به ابوالحسین. نخستین شاعر عصر خود بلکه امام شعرای عراق بود که فصاحت بیان و قوت ایمان را درخود جمع داشت و بجهت اشعارش که در مناقب و مصائب اهل بیت پیغمبر سروده به شاعر اهل بیت اشتهار یافته است. او راست: الدررالیتیم، این دیوان اشعار اوست و درسال 1312 هجری قمری چاپ شده است. 2- العقدالمفصل، که به سال 1331 هجری قمری در بغداد چاپ شده است. وی 1304 هجری قمری در 58 سالگی وفات یافت. (معجم المطبوعات) (جنه الماوی حاجی نوری). و رجوع به ریحانه الادب شود
پارسی است و ترکی آوند آهنی یا مسین یغلا ظرف آهنی دسته دار که در آن روغن و چیزهای دیگربریان کنند، کاسه مسی دسته دار که به سربازان برای گرفته غذا داده میشود
پارسی است و ترکی آوند آهنی یا مسین یغلا ظرف آهنی دسته دار که در آن روغن و چیزهای دیگربریان کنند، کاسه مسی دسته دار که به سربازان برای گرفته غذا داده میشود