جدول جو
جدول جو

معنی حظب - جستجوی لغت در جدول جو

حظب
(حُ ظُب ب)
مرد کوتاه کلان شکم. (منتهی الارب) ، مرد درشت و سطبر، بخیل، تنگخوی و گول. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حظب
(حَ ظِ)
مرد کوتاه کلان شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حزب
تصویر حزب
هر یک از قسمت های چهارگانۀ هر جزء قرآن، در علوم سیاسی گروهی از مردم که دارای مرام و مسلک معینی باشند، بهره و نصیب، گروه، دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجب
تصویر حجب
منع کردن وارث از ارث به واسطۀ وجود وارث دیگر چنان که نوه با بودن فرزند ارث نمی برد
حجب حرمان: در فقه حجبی که در آن، وارث از تمام ارث منع شود
حجب نقصان: در فقه حجبی که در آن، وارث از قسمتی از ارث منع شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجب
تصویر حجب
حجاب ها، پرده ها، جمع واژۀ حجاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدب
تصویر حدب
زمین بلند، زمین مرتفع، تپه، موج آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرب
تصویر حرب
جنگ، نبرد، رزم، پیکار، کارزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسب
تصویر حسب
حسب حال، با «ال» (حرف تعریف عربی) به صورت ترکیب با بعضی کلمات عربی به کار می رود مثلاً حسب الاجازه، حسب الاستحقاق، حسب الاشاره، حسب الامر، حسب الحکم، حسب العاده، حسب المعمول، حسب الوظیفه، حسب الوعده،
به صورت پیشوند اضافه با بعضی کلمات فارسی ترکیب شده و «ال» (حرف تعریف عربی) بر مضاف الیه افزوده اند مثلاً حسب الخواهش، حسب الفرمایش، حسب الفرموده،
این ترکیب عربی - فارسی غلط است، زیرا «ال» (حرف تعریف عربی) نباید به کلمۀ فارسی افزوده شود، برطبق، بروفق، به اندازه
فقط
حسب حال: حسب الحال، برای مثال ترک چنگی چو در ز لعل افشاند / حسب حالی بدین صفت برخواند (نظامی۴ - ۷۰۷) ، حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند / محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند (حافظ - ۳۷۰)
برحسب: (حرف اضافه) بر طبق، برای مثال شکر خدا که از مدد بخت کارساز / بر حسب آرزوست همه کاروبار دوست ی سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار / در گردشند برحسب اختیار دوست (حافظ - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسب
تصویر حسب
شرف، بزرگی و مفاخر اجدادی
حسب و نسب: آبا و اجداد
فرهنگ فارسی عمید
(حَ / حِ / حُ ظُبْ با)
تن. جسم، پشت. (منتهی الارب) ، صلب
لغت نامه دهخدا
(حُ ظُبْ بَ)
تأنیث حظب ّ، مرد درشت و سطبر و بخیل و تنگخوی و گول. (منتهی الارب). رجوع به حظب شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ظِ بَ)
تأنیث حظب. (منتهی الارب). رجوع به حظب شود
لغت نامه دهخدا
پدپود افروزینه، شرکیدن شرک گرفتن (شرک حصبه) پرتاب سنگریزه، گستردن سنگریزه، کار بردافروزینه آتشگیره فروزینه بوته، سنگریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضب
تصویر حضب
چوب، هر چه در آتش اندازند تا افروخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطب
تصویر حطب
هیزم جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظاب
تصویر حظاب
پرده پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظر
تصویر حظر
تحریم، حرام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدب
تصویر حدب
زمین بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاب
تصویر حاب
گناه بزه تیر لغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظه
تصویر حظه
مرتبه، بهره رزق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاظب
تصویر حاظب
کوتاه و فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرب
تصویر حرب
نبرد، ستیز، رزم، کارزار، مقاتله، پیکار، پرخاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجب
تصویر حجب
جمع حجاب، پرده ها
فرهنگ لغت هوشیار
شمردن، عدد فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزب
تصویر حزب
گروه، فرقه رسیدن چیزی بکسی رسیدن چیزی بکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلب
تصویر حلب
شیر دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنب
تصویر حنب
کجی ساقه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلب
تصویر حلب
((حَ))
دوشیدن شیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلب
تصویر حلب
((حَ لَ))
ظرف مکعب مستطیل از جنس حلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسب
تصویر حسب
((حَ سَ))
وفق، طبق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسب
تصویر حسب
((حَ))
شمردن، شماره کردن، شرافت، بزرگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حزب
تصویر حزب
((حِ))
گروه، دسته، هر یک از 120 جزو قرآن مجید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرب
تصویر حرب
((حَ))
جنگ، نبرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حظر
تصویر حظر
((حَ))
منع کردن، بازداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرب
تصویر حرب
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره