بهره. (مهذب الاسماء) (دهار) (تفلیسی) (صراح) (مجمل). بهر. نصیب. بخش. تیر. قسم. حصه. سهم. نباوه. (مهذب الاسماء). یا خاص است به بهرۀ خیر و فضل: از گردش زمانه همه حظ و قسم تو تابنده روز باد و شکفته بهار باد. مسعودسعد. نصیب تست ز گردون سعادت برجیس چنانکه حظ مخالف نحوست بهرام. مسعودسعد. از همه دانش حظی است مرا ازچه سبب همه حظ من از این گیتی رنج است و عناست. مسعودسعد. بسوی حضرت راند و براند حظ نشاط چنانکه زلزله در کوهسار و بحر افتاد. مسعودسعد. و سبب... ترجمه این کتاب... آن بود که باریتعالی آن پادشاه عادل...انوشیروان را از شعاع عقل و نور عدل حظی وافر ارزانی داشت. (کلیله و دمنه). داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر. سوزنی. عنفوان شبابم غالب آمدی... بخلاف رای مربی قدمی برفتمی وزسماع و مجالست حظی برگرفتمی. (گلستان). با آنکه در وجود طعام است حظ نفس رنج آورد طعام که بیش از قدر بود. (گلستان). جوانی خردمند از فنون فضائل حظی داشت وافر. (گلستان). ج، حظوظ، حظّ، احظ، حظاظ، حظاء، حظوظه. - از سوء حظ، از سوء اتفاق. بدبختانه. - حظ بردن، بهره و نصیب بردن. - ، حظ کردن. کیف کردن. - حظ داشتن، نصیب داشتن: از فنون فضایل حظی وافر داشت. (گلستان). جماعتی که ندارند حظ روحانی تفاوتی که میان دواب و انسانست. سعدی. - حظ کردن، کیف کردن. خوش بودن. لذت بردن. - مرد حظ، مردی دولتی. مردی بختمند. مردی بختور. مردی بختیار. ، بخت. جد. سرنوشت، در احکام نجوم، مزاعمه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، و در تداول عوام، به معنی لذت و مزه است: حظ کردم. حظ بردم. یعنی لذت و مزه بردم
بهره. (مهذب الاسماء) (دهار) (تفلیسی) (صراح) (مجمل). بهر. نصیب. بخش. تیر. قسم. حصه. سهم. نباوه. (مهذب الاسماء). یا خاص است به بهرۀ خیر و فضل: از گردش زمانه همه حظ و قسم تو تابنده روز باد و شکفته بهار باد. مسعودسعد. نصیب تست ز گردون سعادت برجیس چنانکه حظ مخالف نحوست بهرام. مسعودسعد. از همه دانش حظی است مرا ازچه سبب همه حظ من از این گیتی رنج است و عناست. مسعودسعد. بسوی حضرت راند و براند حظ نشاط چنانکه زلزله در کوهسار و بحر افتاد. مسعودسعد. و سبب... ترجمه این کتاب... آن بود که باریتعالی آن پادشاه عادل...انوشیروان را از شعاع عقل و نور عدل حظی وافر ارزانی داشت. (کلیله و دمنه). داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر. سوزنی. عنفوان شبابم غالب آمدی... بخلاف رای مربی قدمی برفتمی وزسماع و مجالست حظی برگرفتمی. (گلستان). با آنکه در وجود طعام است حظ نفس رنج آورد طعام که بیش از قدر بود. (گلستان). جوانی خردمند از فنون فضائل حظی داشت وافر. (گلستان). ج، حظوظ، حُظّ، اَحظ، حظاظ، حِظاء، حظوظه. - از سوء حظ، از سوء اتفاق. بدبختانه. - حظ بردن، بهره و نصیب بردن. - ، حظ کردن. کیف کردن. - حظ داشتن، نصیب داشتن: از فنون فضایل حظی وافر داشت. (گلستان). جماعتی که ندارند حظ روحانی تفاوتی که میان دواب و انسانست. سعدی. - حظ کردن، کیف کردن. خوش بودن. لذت بردن. - مرد حظ، مردی دولتی. مردی بختمند. مردی بختور. مردی بختیار. ، بخت. جد. سرنوشت، در احکام نجوم، مزاعمه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، و در تداول عوام، به معنی لذت و مزه است: حظ کردم. حظ بردم. یعنی لذت و مزه بردم
کنیف. خباک. (اسدی). اصیده. وصیده. شوغا. (صحاح الفرس). شوغاه شتر را. جایگاه گوسفند. جای شتر. شترخان. شوگاه اشتر. (مهذب الاسماء). خوابگاه شتر و گوسفند از نی و شاخ درخت. محوطه ای از خار و چوب و نی که برای حیوان سازند تا از سرما و باد ایمن شود. (اقرب الموارد) : موسی (ع) بدان وقت که شبانی میکرد یک شب گوسپندان را سوی حظیره میراند، وقت نماز بود و شبی تاریک و باران به نیرو آمدی چون بنزدیک حظیره رسید... (تاریخ بیهقی ص 201). ج، حظایر، حظیرات، محوطه ای از چوب: هر یک از افراد امراء و آحاد کبراء حظیرۀ مفرد بنا نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 423) ، گور. قبر: تا یکی روزی بیامد با سعود گورها را برف نو پوشیده بود بانگش آمد از حظیرۀ شیخ حی ها انا! ادعوک کی تسعی الی. مولوی. ، جای خرما خشک کردن. جائی که خرما خشک کنند. ج، حظائر، حظار. (اقرب الموارد) ، مال. (منتهی الارب) ، نکدالحظیره، کم خیر. بخیل. (اقرب الموارد) ، حظیرهالقدس، حظیرۀ قدس. بهشت. (دستوراللغه ادیب نطنزی). نامی است بهشت را. (مهذب الاسماء). (اقرب الموارد). نامی از نامهای بهشت. (مهذب الاسماء). میان بهشت. هر جای مقدس و مبارکی
کنیف. خباک. (اسدی). اصیده. وصیده. شوغا. (صحاح الفرس). شوغاه شتر را. جایگاه گوسفند. جای شتر. شترخان. شوگاه اشتر. (مهذب الاسماء). خوابگاه شتر و گوسفند از نی و شاخ درخت. محوطه ای از خار و چوب و نی که برای حیوان سازند تا از سرما و باد ایمن شود. (اقرب الموارد) : موسی (ع) بدان وقت که شبانی میکرد یک شب گوسپندان را سوی حظیره میراند، وقت نماز بود و شبی تاریک و باران به نیرو آمدی چون بنزدیک حظیره رسید... (تاریخ بیهقی ص 201). ج، حظایر، حظیرات، محوطه ای از چوب: هر یک از افراد امراء و آحاد کبراء حظیرۀ مفرد بنا نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 423) ، گور. قبر: تا یکی روزی بیامد با سعود گورها را برف نو پوشیده بود بانگش آمد از حظیرۀ شیخ حی ها انا! ادعوک کی تسعی الی. مولوی. ، جای خرما خشک کردن. جائی که خرما خشک کنند. ج، حظائر، حظار. (اقرب الموارد) ، مال. (منتهی الارب) ، نکدالحظیره، کم خیر. بخیل. (اقرب الموارد) ، حظیرهالقدس، حظیرۀ قدس. بهشت. (دستوراللغه ادیب نطنزی). نامی است بهشت را. (مهذب الاسماء). (اقرب الموارد). نامی از نامهای بهشت. (مهذب الاسماء). میان بهشت. هر جای مقدس و مبارکی
تأنیث حظی. بهره مند. دولتی. (منتهی الارب). بخت ور. بختیار. کسی که مردم او را دوست دارند و مقام او بزرگ شمارند. (اقرب الموارد) ، کنیزک که از زن پنهان دارند. (مهذب الاسماء). کنیزی که نزد پادشاه گرامی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : والدۀ او حظیه ای بود از حرم سلطان. (جهانگشای جوینی). ج، حظایا، بهره. نصیب
تأنیث حظی. بهره مند. دولتی. (منتهی الارب). بخت ور. بختیار. کسی که مردم او را دوست دارند و مقام او بزرگ شمارند. (اقرب الموارد) ، کنیزک که از زن پنهان دارند. (مهذب الاسماء). کنیزی که نزد پادشاه گرامی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : والدۀ او حظیه ای بود از حرم سلطان. (جهانگشای جوینی). ج، حظایا، بهره. نصیب
وراق. سعد بن علی بن قاسم، مکنی به ابوالمعالی انصاری بغدادی ملقب به دلال الکتب. ادیب و فاضل و شاعر بود. تألیفاتی دارد. او راست: 1- زینهالدهر و عصره اهل العصر. در لطائف شعرای عصر. 2- لمح الملح. 3- دیوان شعر. وی در 15 صفر سال 568 هجری قمری در بغداد درگذشت. (معجم الادباء چ مطبعۀ دارالمأمون مصر ج 11 ص 194، 197)
وراق. سعد بن علی بن قاسم، مکنی به ابوالمعالی انصاری بغدادی ملقب به دلال الکتب. ادیب و فاضل و شاعر بود. تألیفاتی دارد. او راست: 1- زینهالدهر و عصره اهل العصر. در لطائف شعرای عصر. 2- لمح الملح. 3- دیوان شعر. وی در 15 صفر سال 568 هجری قمری در بغداد درگذشت. (معجم الادباء چ مطبعۀ دارالمأمون مصر ج 11 ص 194، 197)