- حطم
- شکستن شکسته حال شکسته حال
معنی حطم - جستجوی لغت در جدول جو
- حطم ((حَ))
- درهم شکستن
- حطم
- شکستن، خرد کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خشکسال، گوارش
شکستگی
دستور، روش، فرمان، گزاره، دستورنامه، فرمایش، فرداد
گنجایش
پیوند زدن
کلفتی، گندگی، بر آمدگی
واجب کردن، حکم کردن، محکم کردن، استوار کردن، واجب، ناگزیر
ناروا شدن، حرمت احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا
خشمیدن، چسبیدن پیوستن، بند آمدن: پیشاب
استوار کردن، استوار بستن، تباه کردن، بریدن و کم کردن
صاحب حیای بسیار خدمتکاران، لشکر، خدمتکار، پس روان، ملتزمین رکاب خدمتکاران، لشکر، خدمتکار، پس روان، ملتزمین رکاب
بریدن، گسستن، قطع، بگسیلدن
لگام در دهن اسب کردن حکومت، امر کردن و فرمان دادن، حکم کردن حکومت، امر کردن و فرمان دادن، حکم کردن
خراشیدن، پوست باز کردن
آهستگی، بردباری
دیوار کعبه
سیمین آمیزه در} ابجد {زشت کوته بالا: مرد سومین ترکیب تذکاری از حروف ابجد که شامل (ح) (ط) و (ی) است
جنباندن
شغال گرگ
گادن زن، زه کردن کمان، افتادن بر زمین، تراشیدن، بر زمین انداختن
هیزم جمع کردن
شیر، اسد
شپش بزرگ
شکستن، تیز دادن
پارسی تازی گشته از هوم می کهنه
کار بزرگ، نوک، بینی، دهان ستور، چیرگی، باز داشت، جمع خطام، : زه های کمان، افسارها
دریستن، تیزی در تیغ
گاییدن
دیوار کعبه، آنچه مابین رکن، زمزم و مقام قرار دارد. از آن جهت به این نام خوانده شده که مردم در آنجا اظهار شکستگی و فروتنی می کنند و با خشوع و خضوع دست به دعا برمی دارند. در زمان جاهلیت در آنجا سوگند می خوردند
میل بی نهایت، اشتیاق بسیار
آنچه شخص در خواب می بیند، رؤیا