جدول جو
جدول جو

معنی حطم - جستجوی لغت در جدول جو

حطم
شکستن، خرد کردن
تصویری از حطم
تصویر حطم
فرهنگ فارسی عمید
حطم
(تَ صَدْ دُ)
شکستن. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء) (دهار) (زوزنی). شکستن یا خاص است به شکستن چیزی خشک. (منتهی الارب) ، شکسته شدن ستور از پیری. (تاج المصادر بیهقی). پیر شدن چهارپای. (دهار) : حطم دابه، کلان سال شدن ستور و ضعیف گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حطم
(حَ طَ)
بیماریی است که در پاهای ستور عارض شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حطم
(حَ طِ)
شکسته، شکسته حال. شکسته تن، اسپ شکسته حال از پیری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حطم
(حُ طَ)
جمع واژۀ حطمه، شبان که ستور را بعنف راند و بر آنها رحم نکند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حطم
(حُ طُ)
جمع واژۀ حطوم. (منتهی الارب). رجوع به حطوم شود
لغت نامه دهخدا
حطم
(حِ طَ)
جمع واژۀ حطمه. یقال: صعده حطم، باعتبار الاجزاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حطم
شکستن شکسته حال شکسته حال
تصویری از حطم
تصویر حطم
فرهنگ لغت هوشیار
حطم
((حَ))
درهم شکستن
تصویری از حطم
تصویر حطم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حام
تصویر حام
(پسرانه)
حمایت کننده، نام یکی از پسران نوح (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
(تَ صَدْ دی)
پیر و کلانسال شدن ستور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
یکی از بطالین معروف و از اخبار او کتابی کرده اند. (الفهرست)
لغت نامه دهخدا
(حُ طَ می یا)
جمع واژۀ حطمیه. (منتهی الارب). رجوع به حطمیه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ طَ می یَ)
قریه ای به یک فرسنگی شرق بغداد از نواحی خالص. منسوب به سری بن الحطم یکی از قواد
لغت نامه دهخدا
(حُ طَ می یَ)
منسوب به بطن حطمه بن محارب از قبیلۀ عبدالقیس.
- دروع حطمیه، زره ها که مردم این بطن می کرده اند. یا زره شمشیرشکن یا زره پهن و گران. و منه حدیث زواج فاطمه (ع) انه قال لعلی بن ابیطالب: این درعک الحطمیه. ج، حطمیات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَطْ طِ)
نعت فاعلی از تحطیم. درهم شکننده توانا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ)
شیر. اسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکسته شدن. (زوزنی). شکسته گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بسوختن از خشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(حِ مِ)
خرد و ریزه از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ مَ)
قحط سال. سال سخت، گوارش. حاطوم. هاضوم، حطمۀ سیل، دفعت آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَطَ مَ)
بطنی است از قبیلۀ حلام. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حُ طَ مَ)
ابن محارب بن ودیعه بن لکینر پدر بطنی از عبدالقیس. و حطمیات، زره هاست که مردم این بطن میساخته اند. رجوع به حطمیه شود. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حُ طَ مَ)
دوزخ. (غیاث) (مهذب الاسماء) (دهار). دوزخ یا دروازۀ آن. (منتهی الارب). جهنم. دوزخ یا در آن، آتش قوی. (غیاث) (منتخب). آتش سخت سوزان. ج، حطم، شبان که ستور را بعنف راند و بر آنها رحم نکندو در حدیث است: شرالرعاء الحطمه، گله ای از شتران و گوسفندان. گله ای بزرگ از شتر و غنم، مرد بسیارخوار. (منتهی الارب). مردم بسیارخوار. (مهذب الاسماء). مرد پرخوار. مرد شکم خوار. شکم خواره. شکم پرست. شکم بنده. ج، حطم
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ)
آنچه بشکند از چیزی خشک. (منتهی الارب). چیز خشک شکسته و ریزه شده. ج، حطم
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
منسوب به حطمه. بطنی از حلام. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حُ طَ)
منسوب به حطمه ابن ودیعه بن لکینربن اقصی. پدر بطنی از عبدالقیس. و آنان زره گران بودند و حطمیات، دروع منتسب بدین بطن است. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَدْ دُءْ)
حطمرۀ اناء، پر کردن خنور. انباشتن ظرف و آوند، حطمرۀ قوس، بزه کردن کمان. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حجم
تصویر حجم
کلفتی، گندگی، بر آمدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطم
تصویر بطم
پیوند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتم
تصویر حتم
واجب کردن، حکم کردن، محکم کردن، استوار کردن، واجب، ناگزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحطم
تصویر تحطم
شکستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطمه
تصویر حطمه
خشکسال، گوارش
فرهنگ لغت هوشیار
ناروا شدن، حرمت احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکم
تصویر حکم
دستور، روش، فرمان، گزاره، دستورنامه، فرمایش، فرداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حجم
تصویر حجم
گنجایش
فرهنگ واژه فارسی سره