جدول جو
جدول جو

معنی حطط - جستجوی لغت در جدول جو

حطط
(حُ طُ)
تنهای نرم و نازک. (منتهی الارب) ، مراکب السفل او الصواب مراتب السفل. و مفرد آن حطه است نقصان مرتبت. (منتهی الارب). رجوع به حطه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شطط
تصویر شطط
تجاوز کردن از حد و اندازه، از اندازه گذشتن در هر چیزی، دور شدن از حق، جور و ستم بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حطی
تصویر حطی
سومین گروه از مجموعۀ کلمات مصنوعی حروف ابجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حطب
تصویر حطب
هیزم، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، وقود، مرخ، پیفه، هود، پوک، آفروزه، پد، فروزینه، پده، آتش برگ، آتش افروز، وقید، شیاع، پرهازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حطم
تصویر حطم
شکستن، خرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطط
تصویر خطط
خطه ها، سرزمینها، ناحیه ها، جمع واژۀ خطه
فرهنگ فارسی عمید
(حَ نَ)
جمع واژۀ حنطه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حنطه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ نُ)
جمع واژۀ حنوط. (مهذب الاسماء). رجوع به حنوط شود
لغت نامه دهخدا
(حِ وَ)
آنچه در عوض کمی دراهم دهند هرگاه در وزن کم باشند: گویند: هلم حوطها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَوْ وُ)
آماسیدن پوست است و منتفخ گردیدن از آثار تازیانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از طوایف ناحیۀ مکران. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَءْ ئی)
خراشیدن و پوست باز کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَصْ)
خشم گرفتن. (از منتهی الارب). غضب کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَصْیَ)
سوگند یاد کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ستیهیدن. (منتهی الارب). لجاجت کردن. (از اقرب الموارد) ، خشم گرفتن. (منتهی الارب). غضب کردن. (اقرب الموارد) ، شتابی کردن در کار. (از منتهی الارب). اسراع در امری. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
نام موضعی میان کوفه و بصره پشت مدینۀ آزر. (منتهی الارب). موضعی میان کوفه و بصره پس مدینۀ آزر. (ناظم الاطباء). اطط و اطد، شهری است بین کوفه و بصره نزدیکتر به کوفه. (مراصد). و یاقوت آرد: سرزمین میان کوفه و بصره نزدیک کوفه را اطط یا اطد خوانند و آن موضع در پشت مدینۀ آزر پدر ابراهیم (ع) است. ابوالمنذرگوید از اینرو بدین نام خوانده شده که در فرودگاهی از زمین است. (از معجم البلدان). رجوع به اطد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طَطط)
دراز. مؤنث: ططّاء. (از متن اللغه) ، گلهای تازه. (آنندراج) ، شاهد نوخاسته. (مؤید الفضلا)
لغت نامه دهخدا
(اُطْ طَ)
جمع واژۀ آطّ. (ناظم الاطباء) (متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(تَ جُهْ)
کشیدن. با خود کشیدن، این طرف و آن طرف کشیدن، بسیار دلربا بودن. (از دزی ج 1 ص 732)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَجْ جُ)
رسیدن گیاه رمث و سپید گردیدن و پخته شدن آن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بیشروی، بیداد ستمگری، فزونخواهی تجاوز کردن از حد و مرتبه خود دور شدن از حد و مرتبه خویش دور شدن از حق واندازه، جور کردن ستم کردن، دوری کردن از حق، ستم ظلم، زیادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطط
تصویر خطط
جمع خطه، پاره زمین ها، سرزمین ها جمع خطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطا
تصویر حطا
شپش بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطاط
تصویر حطاط
بوی بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطب
تصویر حطب
هیزم جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطل
تصویر حطل
شغال گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطم
تصویر حطم
شکستن شکسته حال شکسته حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطو
تصویر حطو
جنباندن
فرهنگ لغت هوشیار
سیمین آمیزه در} ابجد {زشت کوته بالا: مرد سومین ترکیب تذکاری از حروف ابجد که شامل (ح) (ط) و (ی) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلط
تصویر حلط
غضب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمط
تصویر حمط
خراشیدن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبط
تصویر حبط
باطل شدن کار، باطل و ناچیز شدن آن، باطل شدن ثواب عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطر
تصویر حطر
گادن زن، زه کردن کمان، افتادن بر زمین، تراشیدن، بر زمین انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطب
تصویر حطب
((حَ طَ))
هیزم، هیمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شطط
تصویر شطط
((شَ طَ))
دوری از حق، ستم، ظلم، زیادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حطم
تصویر حطم
((حَ))
درهم شکستن
فرهنگ فارسی معین