مقابل غیبت، حاضر شدن، حاضر بودن، نزد کسی بودن، وجود و ظهور، نزد، پیشگاه، کلمۀ احترام آمیز که پیش از نام شخص بزرگ گفته و نوشته می شود، در تصوف غیبت از خلق و نزدیک شدن به حق، شکفتگی و خرمی
مقابلِ غیبت، حاضر شدن، حاضر بودن، نزد کسی بودن، وجود و ظهور، نزد، پیشگاه، کلمۀ احترام آمیز که پیش از نام شخص بزرگ گفته و نوشته می شود، در تصوف غیبت از خلق و نزدیک شدن به حق، شکفتگی و خرمی
جمع واژۀ حور که در فارسی مفرد استعمال شود: شدند آن روضۀ حوران دلکش بصحرایی چو مینو خرم و خوش، نظامی، حوران بهشتی را دوزخ بوداعراف از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است، سعدی، حوران بهشتی که دل خلق ستانند هرگز نستانند دل ما که تو داری، سعدی، رجوع به حور شود
جَمعِ واژۀ حور که در فارسی مفرد استعمال شود: شدند آن روضۀ حوران دلکش بصحرایی چو مینو خرم و خوش، نظامی، حوران بهشتی را دوزخ بوداعراف از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است، سعدی، حوران بهشتی که دل خلق ستانند هرگز نستانند دل ما که تو داری، سعدی، رجوع به حور شود
عزیزالله. یکی از شعرای ایران، و از سادات قم بوده و در زمان شاه طهماسب صفوی میزیسته و مدت مدیدی در نجف اشرف مجاور شده. دیوانی مرتب دارد. از اوست: ببالین آمدی در وقت مردن ناتوانی را ازین رحمت بمردن ساختی مایل جهانی را. (مجمع الخواص ص 76) نام شاعری از ترکان عثمانی معاصر سلطان سلیم خان ثانی است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
عزیزالله. یکی از شعرای ایران، و از سادات قم بوده و در زمان شاه طهماسب صفوی میزیسته و مدت مدیدی در نجف اشرف مجاور شده. دیوانی مرتب دارد. از اوست: ببالین آمدی در وقت مردن ناتوانی را ازین رحمت بمردن ساختی مایل جهانی را. (مجمع الخواص ص 76) نام شاعری از ترکان عثمانی معاصر سلطان سلیم خان ثانی است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
مقابل غیابی. - تلگراف حضوری، که مخاطب و مخاطب هر دو در تلگرافخانه باشند. - طبخ حضوری، نوعی تفنن شکمخوارگان از شاهان و اعیان رجال که امر دهند طعامی را در حضور آنان پزند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مقابل حصولی و کسبی. (علم...) (اصطلاح حکمای اسلام) علم حضوری مقابل است با علم حصولی و آن علمی است که در آن صورت علمی عین صورت عینی باشد همچون علم نفس بذات و آثار خود و بطور کلی علم هر علت حقیقی و هر مجردی بذات و معلومات خود و هم بعقیدۀ بعضی علم فانی و بمفنی فیه یعنی علم معلول بعلت حقیقی خود از این رو که در آن فانی می باشد. علم حصولی را علم ارتسامی و علم حضوری را علم اشراقی نیز خوانده اند. کلمه ’کنسیانس’ که ترجمه تحت لفظی آن ’علم معی’ و بنابراین از جهت ترکیب لفظی با علم حضوری بسیار نزدیک است از جهت مفهوم نیز در اصطلاح فلاسفه و روان شناسان غرب با علم حضوری فرقی چندان ندارد چه مراد آنها از این لفظ معرفت مستقیمی است که نفس بذات و آثار خود دارد و چون این نحو علم را در واقع با خود نفس امتیازی مصداقی نیست و همان نفس است، از این رو که عالم بذات خویش می باشد از این جهت گاهی کلمه ’کنسیانس’ را به معنی خود نفس نیز بکار می برند. همین گونه معلوماتست که بنزدیک حکمای ما غالباً معلومات حضوری و هم در ضمن بحث و گفتگوی از مقدمات قیاسی منطقی مشاهدات وجدانی و وجدانیات خوانده شده و از مواد ضروری و یقینی قیاس قرار داده شده است. درین جا باید گفته شود که در نظر محققین قدیم ما در واقع علم حقیقی منحصر است بعلم حضوری که جز حضور ذات شی ٔ برای خود آن و بالنتیجه نحوی از خود وجود چیز دیگر نیست و از اینجا معلوم میشود که چندانکه بهره و دارائی و وجدان موجودی از وجود بیشتر باشد، علم آن موجود بیشتر خواهدبود. اینست که قدمای ما علم حضوری را گاهی وجدان و علم وجدانی و معلومات حضوری را وجدانیات و جهل بسیط را فقدان و مجهولات بسیط را وجدان فقدانیات نیز خوانده اند، ولی باید دانست که ما به ازای حقیقی لفظ وجدان بفرانسه ’کنسیانس’ نیست، بلکه ’پسسیون’ می باشد که معمولاً از طرف حکمای غرب بمعنی ملک یا جده (یکی از مقولات دهگانه ارسطو) بکار میرود. لیکن گاهی نیز در ضمن بعضی از تعبیرات به معنی علم حضوری استعمال میشود، چنانکه گاهی هم در مثل جملۀ ’بخود علم حضوری گرفتن’ بجای ’کنسیانس’ لفظ ’پسسیون’ بکار برده میشود. مقابل این لفظ در زبان فرانسه لفظ ’پریواسیون’ در اصطلاح فلسفه به معنی فقدان و عدم ملکه می باشد. (مجلۀ مهرسال 5 شمارۀ 9 مقالۀ دکتر فردید). و نیز رجوع به لفظ حصولی در همین لغت نامه شود
مقابل غیابی. - تلگراف حضوری، که مخاطِب و مخاطَب هر دو در تلگرافخانه باشند. - طبخ حضوری، نوعی تفنن شکمخوارگان از شاهان و اعیان رجال که امر دهند طعامی را در حضور آنان پزند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مقابل حصولی و کسبی. (علم...) (اصطلاح حکمای اسلام) علم حضوری مقابل است با علم حصولی و آن علمی است که در آن صورت علمی عین صورت عینی باشد همچون علم نفس بذات و آثار خود و بطور کلی علم هر علت حقیقی و هر مجردی بذات و معلومات خود و هم بعقیدۀ بعضی علم فانی و بمفنی فیه یعنی علم معلول بعلت حقیقی خود از این رو که در آن فانی می باشد. علم حصولی را علم ارتسامی و علم حضوری را علم اشراقی نیز خوانده اند. کلمه ’کنسیانس’ که ترجمه تحت لفظی آن ’علم معی’ و بنابراین از جهت ترکیب لفظی با علم حضوری بسیار نزدیک است از جهت مفهوم نیز در اصطلاح فلاسفه و روان شناسان غرب با علم حضوری فرقی چندان ندارد چه مراد آنها از این لفظ معرفت مستقیمی است که نفس بذات و آثار خود دارد و چون این نحو علم را در واقع با خود نفس امتیازی مصداقی نیست و همان نفس است، از این رو که عالم بذات خویش می باشد از این جهت گاهی کلمه ’کنسیانس’ را به معنی خود نفس نیز بکار می برند. همین گونه معلوماتست که بنزدیک حکمای ما غالباً معلومات حضوری و هم در ضمن بحث و گفتگوی از مقدمات قیاسی منطقی مشاهدات وجدانی و وجدانیات خوانده شده و از مواد ضروری و یقینی قیاس قرار داده شده است. درین جا باید گفته شود که در نظر محققین قدیم ما در واقع علم حقیقی منحصر است بعلم حضوری که جز حضور ذات شی ٔ برای خود آن و بالنتیجه نحوی از خود وجود چیز دیگر نیست و از اینجا معلوم میشود که چندانکه بهره و دارائی و وجدان موجودی از وجود بیشتر باشد، علم آن موجود بیشتر خواهدبود. اینست که قدمای ما علم حضوری را گاهی وجدان و علم وجدانی و معلومات حضوری را وجدانیات و جهل بسیط را فقدان و مجهولات بسیط را وجدان فقدانیات نیز خوانده اند، ولی باید دانست که ما به ازای حقیقی لفظ وجدان بفرانسه ’کنسیانس’ نیست، بلکه ’پسسیون’ می باشد که معمولاً از طرف حکمای غرب بمعنی ملک یا جده (یکی از مقولات دهگانه ارسطو) بکار میرود. لیکن گاهی نیز در ضمن بعضی از تعبیرات به معنی علم حضوری استعمال میشود، چنانکه گاهی هم در مثل جملۀ ’بخود علم حضوری گرفتن’ بجای ’کنسیانس’ لفظ ’پسسیون’ بکار برده میشود. مقابل این لفظ در زبان فرانسه لفظ ’پریواسیون’ در اصطلاح فلسفه به معنی فقدان و عدم ملکه می باشد. (مجلۀ مهرسال 5 شمارۀ 9 مقالۀ دکتر فردید). و نیز رجوع به لفظ حصولی در همین لغت نامه شود
حضرت. آقایان. مخدومان. بزرگان. (آنندراج) ، حضرات خمس الهیه، پنج محضر و مقام است به اصطلاح عرفا که جرجانی آن ها را چنین تعریف نموده است: 1- حضرت غیب مطلق و عالم آن عالم اعیان ثابته میباشد. 2- حضرت علمیه که برابر حضرت شهادت مطلق است، و عالم آن عالم ملک باشد. 3 و 4- حضرت غیب مضاف که دو بخش دارد نخست آنکه بحضرت غیب مطلق نزدیک است وعالم آن عالم ارواح جبروتی و ملکوتی یعنی عالم عقول و نفوس مجرد باشد دوم آنکه بشهادت مطلق نزدیک است وعالم آن عالم مثال است و بعالم ملکوت نامیده شود. 5- حضرت جامع چهار حضرت گذشته است، و عالم آن عالم انسان جامع همه عوالم میباشد. (تعریفات صص 60- 61)
حضرت. آقایان. مخدومان. بزرگان. (آنندراج) ، حضرات خمس الهیه، پنج محضر و مقام است به اصطلاح عرفا که جرجانی آن ها را چنین تعریف نموده است: 1- حضرت غیب مطلق و عالم آن عالم اعیان ثابته میباشد. 2- حضرت علمیه که برابر حضرت شهادت مطلق است، و عالم آن عالم ملک باشد. 3 و 4- حضرت غیب مضاف که دو بخش دارد نخست آنکه بحضرت غیب مطلق نزدیک است وعالم آن عالم ارواح جبروتی و ملکوتی یعنی عالم عقول و نفوس مجرد باشد دوم آنکه بشهادت مطلق نزدیک است وعالم آن عالم مثال است و بعالم ملکوت نامیده شود. 5- حضرت جامع چهار حضرت گذشته است، و عالم آن عالم انسان جامع همه عوالم میباشد. (تعریفات صص 60- 61)
شهری است به دمشق. (منتهی الارب). نام ناحیتی است نزدیک دمشق در راه دمشق و حجاز. (ابن بطوطه). ناحیۀ بزرگی است از اعمال دمشق در جانب قبله مشتمل بر قراء و مزارع بسیار. قصبۀ این ناحیه را بصری گویند و اذرعات و زرع و غیره متعلق بدان است. خطه ای است پهناور از اعمال دمشق در جهت قبله و دارای روستاهای بسیار و مزارع فراوان است. شعرای عرب در اشعار خود همواره از آن یاد کرده اند قصبۀ آن بصری ̍ نامیده میشود. حوران پیش از دمشق به دست مسلمین گشوده شد. گروهی از دانشمندان به این شهر منسوب و به حورانی معروفند. حوران، هائوران ناحیه ای از سوریه که در مشرق اردن و جنوب دمشق واقع شده است. از جلگه های غیر مسکون خشک تشکیل میشود. و این همان ارانی تید قدیمی هاست. حوران در جهت شرقی رود خانه اردن، در شمال شرقی فلسطین، از جانب شمال بنقاط همجوار با دمشق، یعنی غوطه واز سوی جنوب بلقاء و از طرف مشرق به صحرا محدود میباشد. این خطه از پستی ها و بلندی هائی که جبل حوران و اطراف و حوالی آن را بوجود آورند، تشکل پیدا کرده و اکثر نقاطش 500 گز از سطح دریا ارتفاع دارد. علاوه برجبل حوران که در سمت شرقی این سرزمین قرار دارد، درجهت مغرب نیز برخی از ارتفاعات موجود است که مرتفعترین آنها را جبل عجلون نامند. برخی از نهرهائی که ازجبل حوران سرچشمه گرفته رو بمشرق سرازیر و در ریگهاناپدید میگردند، و برخی دیگر از همان نهرها بطرف مغرب جریان پیدا کرده پس از اتصال و اختلاط با یکدیگر نهر یرموک را بوجود می آورند و آن به نهر اردن می پیوندد. اکثر جهات حوران بسیار حاصلخیز است، لیکن از این استعداد خداداد آنطور که باید و شاید استفاده نمیشود. اهالی آن در زی عربند که جمعی از اینان خیمه نشین وزارع میباشند و طایفۀ دیگر آن بادیه نشین هستند و گوسفند و شتر می پرورند. در زمان بنی اسرائیل این خطه را ماورای اردن می نامیدند. یهودیها و آشوریها و کلدانیها به این قطعه صدمات زیاد وارد آوردند و آنرا به ویرانه ای مبدل نمودند. بعد از اسکندر در زمان مقدونیان و رومیان در این بقعه آثار عمران متناسب با استعداد آن ظاهر شد. قصبه ها و بلاد زیادی بعرصۀ ظهور آمد، چنانکه خرابه های چندین شهر تاکنون در مقابل حوادث زمان پایداری نشان داده است. رومیان کلمه حوران را بتحریف بشکل آورانیتیس درآورده و این قطعه را بچند پارچه تقسیم نموده بودند. در زمانهای فتوحات اسلامی مرکزاین خطه شهر بصری بود که امروز خرابه های آنرا شام قدیم دانند. فاتحین اسلام اکثر جهات آنرا بدون زد و خورد به دست آوردند. بنا به اعتقاد پاره ای از محققان فرنگی این سرزمین در اوایل دورۀ اسلامی خیلی معمور و آباد بود، اما حرکات وحشیانۀ چنگیز و تیمور و فجایعاهل صلیب آنرا به ویرانه ای مبدل ساخت و از همان وقتها ملعبۀ اعراب بدوی قرار گرفت تا آنجا که کمر راست کردن نتوانست، چنانکه اینک در حوران نه تنها یک شهر، بلکه یک قصبه هم وجود ندارد. رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی و لاروس و قاموس کتاب مقدس شود
شهری است به دمشق. (منتهی الارب). نام ناحیتی است نزدیک دمشق در راه دمشق و حجاز. (ابن بطوطه). ناحیۀ بزرگی است از اعمال دمشق در جانب قبله مشتمل بر قراء و مزارع بسیار. قصبۀ این ناحیه را بصری گویند و اذرعات و زرع و غیره متعلق بدان است. خطه ای است پهناور از اعمال دمشق در جهت قبله و دارای روستاهای بسیار و مزارع فراوان است. شعرای عرب در اشعار خود همواره از آن یاد کرده اند قصبۀ آن بُصری ̍ نامیده میشود. حوران پیش از دمشق به دست مسلمین گشوده شد. گروهی از دانشمندان به این شهر منسوب و به حورانی معروفند. حوران، هائوران ناحیه ای از سوریه که در مشرق اردن و جنوب دمشق واقع شده است. از جلگه های غیر مسکون خشک تشکیل میشود. و این همان ارانی تید قدیمی هاست. حوران در جهت شرقی رود خانه اردن، در شمال شرقی فلسطین، از جانب شمال بنقاط همجوار با دمشق، یعنی غوطه واز سوی جنوب بلقاء و از طرف مشرق به صحرا محدود میباشد. این خطه از پستی ها و بلندی هائی که جبل حوران و اطراف و حوالی آن را بوجود آورند، تشکل پیدا کرده و اکثر نقاطش 500 گز از سطح دریا ارتفاع دارد. علاوه برجبل حوران که در سمت شرقی این سرزمین قرار دارد، درجهت مغرب نیز برخی از ارتفاعات موجود است که مرتفعترین آنها را جبل عجلون نامند. برخی از نهرهائی که ازجبل حوران سرچشمه گرفته رو بمشرق سرازیر و در ریگهاناپدید میگردند، و برخی دیگر از همان نهرها بطرف مغرب جریان پیدا کرده پس از اتصال و اختلاط با یکدیگر نهر یرموک را بوجود می آورند و آن به نهر اردن می پیوندد. اکثر جهات حوران بسیار حاصلخیز است، لیکن از این استعداد خداداد آنطور که باید و شاید استفاده نمیشود. اهالی آن در زی عربند که جمعی از اینان خیمه نشین وزارع میباشند و طایفۀ دیگر آن بادیه نشین هستند و گوسفند و شتر می پرورند. در زمان بنی اسرائیل این خطه را ماورای اردن می نامیدند. یهودیها و آشوریها و کلدانیها به این قطعه صدمات زیاد وارد آوردند و آنرا به ویرانه ای مبدل نمودند. بعد از اسکندر در زمان مقدونیان و رومیان در این بقعه آثار عمران متناسب با استعداد آن ظاهر شد. قصبه ها و بلاد زیادی بعرصۀ ظهور آمد، چنانکه خرابه های چندین شهر تاکنون در مقابل حوادث زمان پایداری نشان داده است. رومیان کلمه حوران را بتحریف بشکل آورانیتیس درآورده و این قطعه را بچند پارچه تقسیم نموده بودند. در زمانهای فتوحات اسلامی مرکزاین خطه شهر بصری بود که امروز خرابه های آنرا شام قدیم دانند. فاتحین اسلام اکثر جهات آنرا بدون زد و خورد به دست آوردند. بنا به اعتقاد پاره ای از محققان فرنگی این سرزمین در اوایل دورۀ اسلامی خیلی معمور و آباد بود، اما حرکات وحشیانۀ چنگیز و تیمور و فجایعاهل صلیب آنرا به ویرانه ای مبدل ساخت و از همان وقتها ملعبۀ اعراب بدوی قرار گرفت تا آنجا که کمر راست کردن نتوانست، چنانکه اینک در حوران نه تنها یک شهر، بلکه یک قصبه هم وجود ندارد. رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی و لاروس و قاموس کتاب مقدس شود
نعت از حور و مؤنث احور است. (مهذب الاسماء). به معنی زن یا دختر که چشمانی سیاه و گرد و مدور و پلکهای باریک داشته باشد یا دارای چشمانی باشد سخت سپید یا سخت سیاه یا دارای بدنی سخت سپید یا دارای چشمانی تمام سیاه، چنانکه چشمان آهوست و این در انسان نیست، بلکه با استعاره بر او اطلاق گردد. (منتهی الارب). - عین حوراء، چشمی سپیدۀ سخت سپید و همچنان سیاهۀ سخت سیاه. (مهذب الاسماء) ، داغ مدور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حور شود
نعت از حَوَر و مؤنث احور است. (مهذب الاسماء). به معنی زن یا دختر که چشمانی سیاه و گرد و مدور و پلکهای باریک داشته باشد یا دارای چشمانی باشد سخت سپید یا سخت سیاه یا دارای بدنی سخت سپید یا دارای چشمانی تمام سیاه، چنانکه چشمان آهوست و این در انسان نیست، بلکه با استعاره بر او اطلاق گردد. (منتهی الارب). - عین حوراء، چشمی سپیدۀ سخت سپید و همچنان سیاهۀ سخت سیاه. (مهذب الاسماء) ، داغ مدور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حَوَر شود
حیران، جمع واژۀ حائر، (منتهی الارب)، رجوع به حائر شود، جمع واژۀ حواره، بچۀ ناقه همین که بزاید یا آنکه از شیر بازشده باشد، (آنندراج) (منتهی الارب)، جمع واژۀ حور، (منتهی الارب)، رجوع به حور شود
حیران، جَمعِ واژۀ حائر، (منتهی الارب)، رجوع به حائر شود، جَمعِ واژۀ حُواره، بچۀ ناقه همین که بزاید یا آنکه از شیر بازشده باشد، (آنندراج) (منتهی الارب)، جَمعِ واژۀ حَوَر، (منتهی الارب)، رجوع به حور شود
یاقوت آرد: دیهی به ظاهر کوفه یا در دومیلی آن. ابن انباری گوید: کوره ای است. (معجم البلدان). دهی است به کوفه و خوارج حروریه بدین ده منسوب باشند وآن در ظاهر سنگستان کوفه واقع است و خوارج که در امر حکمین علی و معاویه را هر دو بر باطل شمردند، بدین قریه گرد آمدند. و بعضی گفته اند حروراء کوهی است یاقوت از ابومنصور نقل کند که رمله ای وعثه در دهناء دیدم که آنرا رملۀ حروراء میخواندند. (معجم البلدان)
یاقوت آرد: دیهی به ظاهر کوفه یا در دومیلی آن. ابن انباری گوید: کوره ای است. (معجم البلدان). دهی است به کوفه و خوارج حروریه بدین ده منسوب باشند وآن در ظاهر سنگستان کوفه واقع است و خوارج که در امر حکمین علی و معاویه را هر دو بر باطل شمردند، بدین قریه گرد آمدند. و بعضی گفته اند حروراء کوهی است یاقوت از ابومنصور نقل کند که رمله ای وعثه در دهناء دیدم که آنرا رملۀ حروراء میخواندند. (معجم البلدان)
مونث (احور)، زنی که سیاهی چشمش بغایت باشد و سفیدی چشمش نیز بنهایت زن سپید پوست سیاه چشم، زن بهشتی هر یک از حورالعین، جمع حور زن بهشتی در نگرش تازیان چنین زنی سپید پوست است با چشمان درشت سیاه و گیسوان بلند سیاه پریرو
مونث (احور)، زنی که سیاهی چشمش بغایت باشد و سفیدی چشمش نیز بنهایت زن سپید پوست سیاه چشم، زن بهشتی هر یک از حورالعین، جمع حور زن بهشتی در نگرش تازیان چنین زنی سپید پوست است با چشمان درشت سیاه و گیسوان بلند سیاه پریرو