- حضری
- ساکن شهر، شهر نشین
معنی حضری - جستجوی لغت در جدول جو
- حضری
- کسی که در شهر زندگی می کند، شهرنشین
- حضری ((حَ ضَ))
- شهرنشین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منسوب به محضر: سند محضری
غذائی که پختن ندارد
سنگی
ترکه و اموال آنکه او را وارثی نباشد
فروماندگان
منسوب به حفر
یکی از یکی از زنان بهشتی یکتن از حورالعین، جمع حوریان. ساخته فارسیان پریرو پردیس
چرک ریم، ایوان
بزم آرایی، کناره، آواز خوانی
منسوب به حضرموت از مردم حضر موت
منسوب به حضرت غالبا در مورد استناد بایمه و امامزادگان استعمال شود: خرازی حضرتی صحن حضرتی (در مشاهد متبرکه که مانند مشهد قم حضرت عبد العظیم)
حضور، غیاب، بحضور، در حضور، غیبت
شهوتران، سرباز مزدور، چریک
غذای ساده ای که سریع آماده می شود، حضور
عنوانی احترام آمیز که پیش از نام شخص بزرگ گفته یا نوشته می شود، نزدیکی، قرب، پیشگاه، حضور، پایتخت
حضرت سبحان: خداوند پاک و منزه از هر عیب و نقص
حضرت سبحان: خداوند پاک و منزه از هر عیب و نقص
منسوب به مضر از قبیله مضر
غذای مختصر، غذایی که احتیاج به پخت وپز ندارد
درباری، منسوب به دربار
((حَ رَ))
فرهنگ فارسی معین
قرب، حضور، آستانه درگاه، کلمه ای است که برای احترام پیش از نام قدیسان و بزرگان می آید
حضرت عباسی: به حضرت عباس قسم، به صورت راست و درست
حضرت عباسی: به حضرت عباس قسم، به صورت راست و درست
زن بهشتی
آزادگی، حریت
درگاه، نزدیک، حضور
سزاوار، شایسته، لایق
شهر، مقابل سفر، اقامت و حضور در شهر
نیک محضری: (سلطان جهت احتیاط را فرمود که با او رسوم چرب زبانی و آداب نیکو محضری ممهد دارید)
خوش معاشرتی نمودن خوش خدمتی کردن: (گفت ای پهلوان، بسیار مردمی و نیک محضری و نیکو سیرتی با ما نمودی)
خوش معاشرتی نمودن خوش خدمتی کردن: (گفت ای پهلوان، بسیار مردمی و نیک محضری و نیکو سیرتی با ما نمودی)
خوش معاشرتی نمودن خوش خدمتی کردن: (گفت ای پهلوان، بسیار مردمی و نیک محضری و نیکو سیرتی با ما نمودی)