حضج نار، افروختن. (تاج المصادر بیهقی). آتش افروختن. (مهذب الاسماء) ، حضج شیئی بر ارض، بر زمین زدن آن. (منتهی الارب). بر زمین زدن. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء) ، حضج قصار ثوب را، زدن گازر جامه را به محضاج گاه شستن آن، دویدن، درآوردن در شکم چیزی که بکفد بر آن. (منتهی الارب)
حضج نار، افروختن. (تاج المصادر بیهقی). آتش افروختن. (مهذب الاسماء) ، حضج شیئی بر ارض، بر زمین زدن آن. (منتهی الارب). بر زمین زدن. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء) ، حضج قصار ثوب را، زدن گازر جامه را به محضاج گاه شستن آن، دویدن، درآوردن در شکم چیزی که بکفد بر آن. (منتهی الارب)
بانگ کننده تر. فریادبرآورنده تر. - امثال: اضج من ذئب. اضج من ظلیم، جمع واژۀ ضرّ، مانند اشدّ. عدی بن زید عبادی گوید: و ضلال الاضر جم من العی ش یعفی کلومهن البواقی. (از تاج العروس)
بانگ کننده تر. فریادبرآورنده تر. - امثال: اضج من ذئب. اضج من ظلیم، جَمعِ واژۀ ضَرّ، مانند اَشُدّ. عدی بن زید عبادی گوید: و ضلال الاضر جم من العیَ ش یعفی کلومهن البواقی. (از تاج العروس)