جدول جو
جدول جو

معنی حضج - جستجوی لغت در جدول جو

حضج
(حِ)
آب کدر باقی مانده در حوض شتران. ج، احضاج. (از منتهی الارب). آب تیره در حوض. (مهذب الاسماء) ، مرد فرومایه. مرد دون، ناحیۀ کرانۀ حوض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حضج
(تَ صَبْ بُ)
حضج نار، افروختن. (تاج المصادر بیهقی). آتش افروختن. (مهذب الاسماء) ، حضج شیئی بر ارض، بر زمین زدن آن. (منتهی الارب). بر زمین زدن. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء) ، حضج قصار ثوب را، زدن گازر جامه را به محضاج گاه شستن آن، دویدن، درآوردن در شکم چیزی که بکفد بر آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضج
تصویر مضج
ناله کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نضج
تصویر نضج
پدید آمدن و حرکت به سوی کمال، پختگی، رسیدگی، پخته شدن گوشت، رسیدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجج
تصویر حجج
حجت ها، برهان ها، دلیل ها، نمودارها، سندها، جمع واژۀ حجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حضن
تصویر حضن
از زیر بغل تا تهیگاه، سینه، آغوش، بغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرج
تصویر حرج
تنگی و فشار، اعتراض، شکایت، گناه، بزه
حرجی بر کسی نبودن: گناه و اعتراضی متوجه او نبودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاج
تصویر حاج
کسی که مراسم حج را به جا آورده، حاجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حضر
تصویر حضر
شهر، مقابل سفر، اقامت و حضور در شهر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ضَج ج)
بانگ کننده تر. فریادبرآورنده تر.
- امثال:
اضج من ذئب.
اضج من ظلیم، جمع واژۀ ضرّ، مانند اشدّ. عدی بن زید عبادی گوید:
و ضلال الاضر جم من العی
ش یعفی کلومهن البواقی.
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
آتش کاو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استام. مسعر. محضب. محضاء. محضاج، مائل ازراه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چوبی که گازر به جامه زند هنگام شستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ جِ)
درشت اندام سطبرگوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ ضَ)
مرد لاغرسرین که شکمش کلان و فراخ باشد، خیک شیر، خیک فراخ. (منتهی الارب). مشک بزرگ. (مهذب الاسماء). ج، حضاجر
لغت نامه دهخدا
گناه خیره شدن چشم، بحث، حرمت، تنگ شدن خیره شدن چشم، بحث، حرمت، تنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضج
تصویر نضج
پخته شدن گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضج
تصویر مضج
نالنده بانگ زننده ناله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوج
تصویر حوج
نیازمند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاج
تصویر حاج
آهنگ طواف کعبه کردن به نیت عبادت معروف، حج کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلج
تصویر حلج
پنبه زنی، تابیدن، گرد ساختن نان بسیار خوار، شیر خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدج
تصویر حدج
تیز نگریستن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حجه، گواه ها جمع حجت. یا حجج اسلام، جمع حجت اسلام (حجه الاسلام) حجه الاسلامان
فرهنگ لغت هوشیار
هم آوای رنج نموداری، ناگه پیدایی، نزدیکیدن نزدیک شدن، گوشه گیری، گردگیری هم آوای کتف چوب زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضب
تصویر حضب
چوب، هر چه در آتش اندازند تا افروخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضر
تصویر حضر
درگاه، نزدیک، حضور
فرهنگ لغت هوشیار
نشیب پاگاه خولان دارویی است که از پیشاب اشتر سازند پیل زهره چیزی فیل زهره، عصاره گیاه فیل زهره، جمع حضیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضف
تصویر حضف
مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضن
تصویر حضن
عاج، دندان فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضاج
تصویر حضاج
خمیده پشت شکم گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرج
تصویر حرج
((حَ رَ))
تنگی، فشار، جای تنگ، گناه، بزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حضن
تصویر حضن
((حِ))
بغل، آغوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حضر
تصویر حضر
((حَ ضَ))
جای حضور، منزل، شهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدج
تصویر حدج
((حَ))
کجاوه، هودج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حجج
تصویر حجج
((حُ جَ))
جمع حجت، دلایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضج
تصویر مضج
((مُ ض))
ناله کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نضج
تصویر نضج
((نُ))
رسیدگی، پختگی
فرهنگ فارسی معین