گناه. (منتهی الارب). بزه، رسنها که برای صید درندگان نصب کنند. (منتهی الارب) ، جامه ها که بر طناب اندازند خشک شدن را. ج، حِراج، گوش ماهی که برای دفع چشم زخم به گلو آویزند، قلادۀ سگ. ج، حِراج، آنچه به سگ شکاری دهند از صید. بهرۀ سگ صید از گوشت شکاری، رزه که جامه بر آن افکنند تا خشک شود
گناه. بزه. (دهار) (مهذب الاسماء) : گر تو کوری نیست بر اعمی حرج ورنه رو کالصبر مفتاح الفرج. مولوی. ، مکان تنگ. جای تنگ بسیاردرخت که ماشیه بدان رسیدن نتواند، سختی. (دهار) : صوفئی بدرید جبه در حرج پیشش آمد بعد بدریدن فرج. مولوی. باز گفت الصبر مفتاح الفرج صابران را کی رسد جور و حرج. مولوی. ، ناقۀ لاغر و باریک. ناقۀ دراز بر روی زمین، چهارچوب بسته که مرده بر روی آن نهند و آن طریقۀ گبران باشد. کاهو، ناقه ای که از نر دور دارند و بر وی سوار نشوند تا فربه گردد، جَمعِ واژۀ حَرَجه