جدول جو
جدول جو

معنی حضب - جستجوی لغت در جدول جو

حضب
(تَ)
آتش افروختن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). افروختن آتش. (منتهی الارب). بلند کردن آتش و انداختن هیزم بر آن، هیمه افکندن در آتش تا زبانه زند، حضب بکره، افتادن رسن از چرخ بر چوبی که محور بر آن باشد، واژون شدن رسن تا بیفتد در چاه. (منتهی الارب) ، زود گرفتن دام صیاد رهدن را که منقار زند بردانه
لغت نامه دهخدا
حضب
(حَ / حِ)
ماریست. یا مار نر سطبر یا مار سپید یا مار باریک. (از منتهی الارب). مار نر. (مهذب الاسماء). ج، احضاب
لغت نامه دهخدا
حضب
(حَ ضَ)
پارۀ آتش
لغت نامه دهخدا
حضب
(حَ ضَ / حَ)
حضب هیزم. (مهذب الاسماء). هیمه. چوب، فروزینۀ آتش از هر چه باشد. وقود. هرچه در آتش اندازند تا افروخته شود. ضرام
لغت نامه دهخدا
حضب
(حِ / حُ)
بانگ کمان. (از منتهی الارب). آواز کمان. (از مهذب الاسماء). ج، احضاب، روی کوه. جانب جبل. سفح جبل. کرانۀ کوه. کنارۀ کوه. ج، احضاب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حضب
چوب، هر چه در آتش اندازند تا افروخته شود
تصویری از حضب
تصویر حضب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حضن
تصویر حضن
از زیر بغل تا تهیگاه، سینه، آغوش، بغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجب
تصویر حجب
حجاب ها، پرده ها، جمع واژۀ حجاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسب
تصویر حسب
شرف، بزرگی و مفاخر اجدادی
حسب و نسب: آبا و اجداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسب
تصویر حسب
حسب حال، با «ال» (حرف تعریف عربی) به صورت ترکیب با بعضی کلمات عربی به کار می رود مثلاً حسب الاجازه، حسب الاستحقاق، حسب الاشاره، حسب الامر، حسب الحکم، حسب العاده، حسب المعمول، حسب الوظیفه، حسب الوعده،
به صورت پیشوند اضافه با بعضی کلمات فارسی ترکیب شده و «ال» (حرف تعریف عربی) بر مضاف الیه افزوده اند مثلاً حسب الخواهش، حسب الفرمایش، حسب الفرموده،
این ترکیب عربی - فارسی غلط است، زیرا «ال» (حرف تعریف عربی) نباید به کلمۀ فارسی افزوده شود، برطبق، بروفق، به اندازه
فقط
حسب حال: حسب الحال، برای مثال ترک چنگی چو در ز لعل افشاند / حسب حالی بدین صفت برخواند (نظامی۴ - ۷۰۷) ، حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند / محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند (حافظ - ۳۷۰)
برحسب: (حرف اضافه) بر طبق، برای مثال شکر خدا که از مدد بخت کارساز / بر حسب آرزوست همه کاروبار دوست ی سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار / در گردشند برحسب اختیار دوست (حافظ - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرب
تصویر حرب
جنگ، نبرد، رزم، پیکار، کارزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضب
تصویر غضب
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدب
تصویر حدب
زمین بلند، زمین مرتفع، تپه، موج آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حضر
تصویر حضر
شهر، مقابل سفر، اقامت و حضور در شهر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
گرفتن راه سنگ ناک دشوارگذار که نزدیک بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
چوب آتش کاو. (منتهی الارب). کله کسو. محضاء. محضاج. محضاء. استام. مسعر، تابه که در آن گوشت بریان کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حضف
تصویر حضف
مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضب
تصویر خضب
سبزه تازه نودمان نو رسته رنگ موی
فرهنگ لغت هوشیار
پدپود افروزینه، شرکیدن شرک گرفتن (شرک حصبه) پرتاب سنگریزه، گستردن سنگریزه، کار بردافروزینه آتشگیره فروزینه بوته، سنگریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضر
تصویر حضر
درگاه، نزدیک، حضور
فرهنگ لغت هوشیار
نشیب پاگاه خولان دارویی است که از پیشاب اشتر سازند پیل زهره چیزی فیل زهره، عصاره گیاه فیل زهره، جمع حضیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضن
تصویر حضن
عاج، دندان فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطب
تصویر حطب
هیزم جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنب
تصویر حنب
کجی ساقه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلب
تصویر حلب
شیر دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
شمردن، عدد فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق
فرهنگ لغت هوشیار
جنبش، جنبیدن، آواز، افتادن نیرو، بیش از اندازه باطل شدن حق کسی باطل شدن حق کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجب
تصویر حجب
جمع حجاب، پرده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدب
تصویر حدب
زمین بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرب
تصویر حرب
نبرد، ستیز، رزم، کارزار، مقاتله، پیکار، پرخاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاب
تصویر حاب
گناه بزه تیر لغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محضب
تصویر محضب
ماهی تابه، آتشکاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزب
تصویر حزب
گروه، فرقه رسیدن چیزی بکسی رسیدن چیزی بکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضب
تصویر غضب
خشم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حرب
تصویر حرب
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره