جدول جو
جدول جو

معنی حشاد - جستجوی لغت در جدول جو

حشاد
(حَشْ شا)
وادی است به عینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حشاد
(حُ)
جمع واژۀ حشد
لغت نامه دهخدا
حشاد
(حَ)
زمین نرم. (مهذب الاسماء). زمین سخت. زمین سخت که بر آن باران اندک روان گردد. (آنندراج) ، زمین نرم که تا باران بسیار نبارد جاری نشود. (معجم البلدان). و لغت از اضداد است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشاد
تصویر رشاد
(دخترانه و پسرانه)
هدایت یافتن، رستگاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حداد
تصویر حداد
آهنگر، آهن فروش، دربان، زندانبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حساد
تصویر حساد
حاسدها، حسودها، جمع واژۀ حاسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصاد
تصویر حصاد
درو کردن، هنگام درو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصاد
تصویر حصاد
درو کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشاد
تصویر گشاد
مقابل تنگ، گشاده، فراخ، وسیع، کنایه از گشایش، رها کردن تیر از کمان، چلۀ کمان که سوفار تیر را برای رها کردن در آن قرار می دادند، کنایه از رهایی، نجات، برای مثال خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ - ۷۳۸)
گشاد دادن: رها کردن تیر از کمان، در بازی نرد، باقی گذاشتن مهره تک در خانۀ نرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حداد
تصویر حداد
پوشیدن لباس سیاه در مرگ کسی، جامۀ ماتم پوشیدن، لباس سیاهی که در مرگ کسی بر تن می کنند، جامۀ ماتم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشاد
تصویر رشاد
به راه راست رفتن، رستگاری
ترتیزک، تره تیزک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشاد
تصویر وشاد
گشاد، گشاده میان، بدون سدره و کستی
فرهنگ فارسی عمید
(حُ)
نهایت و غایت کوشش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : حمادک ان تفعل کذا و حماداک ان تفعل کذا. ج، حمادیات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ فِ / فَ)
گرد آمدن: احشاد قوم، گرد آمدن آنان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از رشاد
تصویر رشاد
رشد، به راه شده، راه راست یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاد
تصویر نشاد
سوگند دادن، تحلیف، خواندن کسی را به کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکاد
تصویر حکاد
زاد گرایی بازگشت به زاد خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاد
تصویر کشاد
گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفاد
تصویر حفاد
شتر تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
منتها، غایت تیز چون کارد و شمشیر و امثال آن، مرد تیز فهم تیز چون کارد و شمشیر و امثال آن، مرد تیز فهم آهنگر آهنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساد
تصویر حساد
حسودان، حاسدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشاش
تصویر حشاش
آنکه حشیش کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشار
تصویر حشار
حشرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاد
تصویر حیاد
کرانجیگری (بیطرفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماد
تصویر حماد
ستایش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
هنگام درو، میوه بر درو کردن بریدن محصول با داس و مانند آن درویدن، هنگام درو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاد
تصویر گشاد
فتح، گشایش، نجات، ظفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساد
تصویر حساد
((حُ سّ))
جمع حاسد. بد خواهان، بداندیشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصاد
تصویر حصاد
((حَ یا حِ))
درو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حشاش
تصویر حشاش
جمع کننده یا فروشنده علف خشک، معتاد به حشیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حداد
تصویر حداد
((حَ دّ))
آهنگر، آهن فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشاد
تصویر رشاد
((رَ))
از گمراهی درآمدن، به راه راست رفتن، راستی، رستگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشاد
تصویر گشاد
((گُ))
پهن، فراخ، مقابل تنگ، دارای پهنا، قطر، گنجایش، ظرفیت یا وسعت بیش از حد معمول، رها کردن تیر از شست، فتح، تسخیر، گشایش، حمله، با فاصله از یکدیگر، آن که تن به کار نمی دهد، تنبل
فرهنگ فارسی معین
تیزلبه، تیز، شیب دار
دیکشنری عربی به فارسی