جدول جو
جدول جو

معنی رشاد

رشاد((رَ))
از گمراهی درآمدن، به راه راست رفتن، راستی، رستگاری
تصویری از رشاد
تصویر رشاد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با رشاد

رشاد

رشاد
شب خیزک. تره تیزک. تره بند. (برهان). سبزیی است که آنرا چاله و تره تیزک گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). تخم تره تیزک که آن را هالون گویند. (آنندراج) (منتخب اللغات از غیاث اللغات). سپندان. (مهذب الاسماء). به پارسی سپندان گویند و تره تیزک خوانند و طبیعت آن خشک بود و لطیف و کرمها را بکشد و قطع بلغم بکند و مضر بود به معده و مثانه و تقطیر بول احداث کند و اولی آن بود که محرورمزاج با کاسنی و کاهو خورد. (اختیارات بدیعی). حُرْف. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). حُرف بستانیست. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به حُرْف شود، خردل. (آنندراج) (غیاث اللغات) (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف).
- حب الرشاد، حُرف و سپندان. (ناظم الاطباء). حُرف است و به فارسی سپندان، از راه تفأل بدین نام نامیده شد، چه معنی حُرف حرمان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ حب الرشاد شود.
- رشاد بری، خردل صحرایی. ترخر. ترب صحرایی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

رشاد

رشاد
رُشد. به راه شدن و راه راست یافتن. (ناظم الاطباء). به راه شدن. (منتهی الارب). هدایت شدن. (از اقرب الموارد). راه راست یافتن. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغه زوزنی). راه راست گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). به راه راست بودن. (آنندراج). به سامان بودن و به راه راست آمدن. (غیاث اللغات، از منتخب اللغات و صراح اللغه). رُشد. رَشَد. راه برداری. اهتداء. براهی. برهی. نقیض ضلالت. نقیض ضلال. (یادداشت مؤلف) :
ماهیی پژمرده در آب اوفتاد
کاروان گم شده زد بر رشاد.
مولوی.
- اصحاب الرشاد، مردمان دیندار و متدین. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب اهل رشاد شود.
- اهل رشاد، اصحاب الرشاد. مردمان دیندار. (یادداشت مؤلف) :
الصلا گفتیم ای اهل رشاد
کاین زمان رضوان در جنت گشاد.
مولوی
لغت نامه دهخدا

خرشاد

خرشاد
خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
خرشاد
فرهنگ نامهای ایرانی