معنی حشاش - فرهنگ فارسی معین
معنی حشاش
- حشاش
- جمع کننده یا فروشنده علف خشک، معتاد به حشیش
تصویر حشاش
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با حشاش
حشاش
- حشاش
- گردآرندگان حشیش، گیاه شناسان پیله ور. صیدنانی. صیدلانی. عشاب. سحار. شجار. نباتی
لغت نامه دهخدا
حشاش
- حشاش
- حشاشۀرمق، بقیۀ جان در بیمار و جریح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حشاش
- حشاش
- نام موضعی. و یوم حشاش، نام یکی از جنگهای عرب است که بدانجا منسوب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حشاش
- حشاش
- آنکه حشیش کشد. آنکه چرس و بنگ کشد، یک تن قرمطی. فاطمی. ملحد. ج، حشاشین. اسماعیلی. سبعی. باطنی. هفت امامی
لغت نامه دهخدا