خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تَشی، سیخول، زُکاسه، سُکاسه، رُکاشه، اُسغُر، سَنگُر، سُگُر، پَهمَزَک، پیهَن، بیهَن، روباه تُرکی، کاسجوک، جَبروز، قُنفُذ
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تَشی، سیخول، زُکاسه، سُکاسه، رُکاشه، اُسگُر، اُسغُر، سَنگُر، پَهمَزَک، پیهَن، بیهَن، روباه تُرکی، کاسجوک، جَبروز، قُنفُذ
برهنه کردن. (منتهی الارب). برهنه و آشکار کردن. برهنه کردن اندامی از اندامهای خویش. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). برهنه کردن اندامی. (مهذب الاسماء) ، رنجه کردن. (ترجمان عادل بن علی). رنجانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). برنجانیدن. (زوزنی) ، آرمان خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). حسرت. دریغ خوردن. افسوس خوردن، مانده کردن، راندن شتر چنانکه مانده شود. (منتهی الارب) ، کند شدن بینائی. کند شدن بصر. (زوزنی) ، دور کردن، جاروب کردن خانه. (منتهی الارب) ، پوست از شاخ جدا کردن، رنجه شدن حسود، برافتادن مرغ. حسرت
برهنه کردن. (منتهی الارب). برهنه و آشکار کردن. برهنه کردن اندامی از اندامهای خویش. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). برهنه کردن اندامی. (مهذب الاسماء) ، رنجه کردن. (ترجمان عادل بن علی). رنجانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). برنجانیدن. (زوزنی) ، آرمان خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). حسرت. دریغ خوردن. افسوس خوردن، مانده کردن، راندن شتر چنانکه مانده شود. (منتهی الارب) ، کند شدن بینائی. کند شدن بصر. (زوزنی) ، دور کردن، جاروب کردن خانه. (منتهی الارب) ، پوست از شاخ جدا کردن، رنجه شدن حسود، برافتادن مرغ. حسرت
دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان، واقع در 36هزارگزی جنوب شرقی قیدار و 24هزارگزی راه عمومی، با 309 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان، واقع در 36هزارگزی جنوب شرقی قیدار و 24هزارگزی راه عمومی، با 309 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
نحاس. (منتهی الارب). کسی که ظروف مسینه و ادوات مسینه می سازد و می فروشد. (ناظم الاطباء). آن که مس سازد: حسب الرقم اشرف مقرراست که ضابطان و مستأجران و... مسگران و غیرهم بدون اطلاع و وقوف معیران و گماشتگان ایشان داد و ستد ننموده... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 22) ، آن که مس را با قلعی سفید کند. سفیدگر. سپیدگر. رویگر. روگر. و گاه عرب صفار گوید و از آن مسگر اراده کند بجای رویگر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی)
نحاس. (منتهی الارب). کسی که ظروف مسینه و ادوات مسینه می سازد و می فروشد. (ناظم الاطباء). آن که مس سازد: حسب الرقم اشرف مقرراست که ضابطان و مستأجران و... مسگران و غیرهم بدون اطلاع و وقوف معیران و گماشتگان ایشان داد و ستد ننموده... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 22) ، آن که مس را با قلعی سفید کند. سفیدگر. سپیدگر. رویگر. روگر. و گاه عرب صفار گوید و از آن مسگر اراده کند بجای رویگر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی)
در شمال غربی رشت و از شمال محدود است به طالش دولاب، از مشرق به مرداب، از جنوب به فومن و از مغرب بماسال و شاندرمن. طول آن 12 و عرض آن 9هزار گز است و سابقاً وسیعتر بوده است. جمعیت آن در حدود 1000 خانوارو مرکز آن گسگر و محصولات آن برنج و از صنایع مهم آن بافتن شالهای پشمی است. قرای مهم آن: شکرباغان، کلنگستان، پلیگ سرا، ملک سار و نوده میباشد. (فرهنگ سیاسی کیهان ص 277). ناحیتی است به گیلان. (نخبه الدهر دمشقی). در فرهنگ جغرافیایی ارتش ذیل ’گسگره’ آمده است
در شمال غربی رشت و از شمال محدود است به طالش دولاب، از مشرق به مرداب، از جنوب به فومن و از مغرب بماسال و شاندرمن. طول آن 12 و عرض آن 9هزار گز است و سابقاً وسیعتر بوده است. جمعیت آن در حدود 1000 خانوارو مرکز آن گسگر و محصولات آن برنج و از صنایع مهم آن بافتن شالهای پشمی است. قرای مهم آن: شکرباغان، کلنگستان، پلیگ سرا، ملک سار و نوده میباشد. (فرهنگ سیاسی کیهان ص 277). ناحیتی است به گیلان. (نخبه الدهر دمشقی). در فرهنگ جغرافیایی ارتش ذیل ’گسگره’ آمده است
برکندن پوست چنانکه از شاخ، مانده شدن. فروماندن، برهنه شدن، ربحه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان عادل) ، آشکار شدن، خیره شدن چشم از دیدن. فروماندن بینایی از دیدن دور. (غیاث اللغات). کند شدن چشم ازمسافت دور. (تاج المصادر بیهقی). حسور بصر، مانده شدن و فروماندن بینایی از دیدن دور. (منتهی الارب)
برکندن پوست چنانکه از شاخ، مانده شدن. فروماندن، برهنه شدن، ربحه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان عادل) ، آشکار شدن، خیره شدن چشم از دیدن. فروماندن بینایی از دیدن دور. (غیاث اللغات). کند شدن چشم ازمسافت دور. (تاج المصادر بیهقی). حسور بَصر، مانده شدن و فروماندن بینایی از دیدن دور. (منتهی الارب)