معنی حسیر - لغت نامه دهخدا
معنی حسیر
- حسیر
(حَ) - آرمان خوار. ارمان خوار. (مهذب الاسماء). آرمان و دریغخوار. اندوه خوار. افسوس خوار. افسوس و دریغخورنده. دریغخورنده، مانده. فرومانده ازهر چیز. (منتهی الارب). درمانده. وامانده. مانده و رنجه شده. (غیاث از لطائف). مانده شده. فرومانده و کندشده. بازمانده. (ترجمان عادل) ج، حسری ̍:
بنگربروزگار چه حاصل شدت جز آنک
با حسرت و دریغ فرومانده ای حسیر.
ناصرخسرو.
گر امروز غافل بوی همچنین
برین درد فردا بمانی حسیر.
ناصرخسرو.
، اشتر مانده. (مهذب الاسماء). کند. بازمانده، خیره چشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا