جدول جو
جدول جو

معنی حساکله - جستجوی لغت در جدول جو

حساکله
(حَ کِ لَ)
حساکلۀ جند، ریزگان لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنابله
تصویر حنابله
حنبلی، یکی از چهار مذهب اهل سنت که اساس آن اجتناب از قیاس، تاویل و بدعت است، این مذهب با استیلای طایفۀ وهابی به صورتی تازه در حجاز رواج یافت، هر یک از پیروان این مذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاکله
تصویر مشاکله
در بدیع تبدیل کلمه به واسطۀ مجاورت لفظی یا تقدیری، برای مثال دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته ست / نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم؟ (سعدی۲ - ۵۲۱) . که در آخر مصراع دوم به جای دل دادن، دل بسرشتن آورده مانند و مشابه شدن، با یکدیگر موافقت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاکله
تصویر مستاکله
کسانی که مال مردم را تصرف می کنند، مفت خوران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساهله
تصویر مساهله
مساهلت، سهل انگاری
فرهنگ فارسی عمید
(حَ بِ لَ)
جمع واژۀ حنبلی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه سنندج و کرمانشاه میان لائیین سلیمان و لائیین، در 70000 گزی سنندج
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ فَ)
جمع واژۀ اسکاف. کفش دوزان. کفشگران.
- زاج الاساکفه، قسمی از زاج ابیض. رجوع به تحفۀحکیم مؤمن و زاج الاساکفه شود
لغت نامه دهخدا
(حِ بی یَ)
منسوب است به حساب و بعضی گفته اند تخلص شاعریست. (غیاث) (آنندراج) : و اگر نقصانی و کسری در مالیات دیوان به جهتی از جهات حسابیه بهم رسد... (تذکرهالملوک ص 6). وزیر اصفهان از قرار اسناد حسابیه که برقم وزیر دیوان اعلی... (تذکرهالملوک ص 15)
لغت نامه دهخدا
(کِ لِ)
دهی است از دهستان آسمان آباد بخش شیروان چرداول که در کنار راه اتومبیل رو چرداول به ایلام واقع است. ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر دارای 300 سکنه، آب آن از چشمه و چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و حبوب و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، آلات و وسایل کارگران. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج العروس) (آنندراج). جوالیقی گوید: در حدیث آمده است که: نزل آدم من الجنه بالباسنه. و هم گفته شده است که مقصود آلات و وسایل کارگران است. این کلمه عربی محض نیست. (المعرب ص 83) حرف ’سین’ در این کلمه در المعرب به فتح و درلسان و قاموس و النهایه (و ناظم الاطباء) به کسر ضبط شده و در هیچ یک از این کتب الف آن همزه ندارد. بعضی نوشته اند که جمع آن ’بآسن’ است و صاحب معیار گوید: که به قیاس باید بواسن باشد، مثل فاصله که جمع آن فواصل است یا اینکه باید بأسنه باشد با همزه و فتح سین، مثل قنطره و قناطر. اما در باب حدیثی که مؤلف المعرب و قاموس و صاحب النهایه نقل کرده اند، من منبع آنرا ندانستم. (احمد محمد شاکر، محشی المعرب چ مصر ص 83)، جوال سطبر از کتان ردی. (منتهی الارب). جوالق غلیظ یتخذ من مشاقهالکتان. (تاج العروس) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، سفرۀ بافتنی که در آن طعام گذارند. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حَ قِ لَ)
حزاقلۀناس، فرومایگان از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ جِ لَ)
جاؤوا حراجلهً، آمدند اسب سواره. مقابل عراجله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ میْ یَ)
نام اسب حمید بن حریث الکلبی است
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
از طسوج جهرود قم است. (از تاریخ قم ص 119)
لغت نامه دهخدا
(ضَ کِ لَ)
جمع واژۀ ضیکل. (منتهی الارب). رجوع به ضیکل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ لَ)
قبیله هایی عربند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قبیله هائی از تازیان. (ناظم الاطباء). رجوع به قسامیل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ لَ)
مراد از آن مردمی هستند در طبرستان که غارت کنند بر وجه خفیه در عقب درختان و احجار و گودالها. بعضی گفته اند اصل آن کرکیل است یعنی شریر و مفسد طبرستان و بعضی گفته اند کرکیل معرب گول گیر است، یعنی غافل گیر. (از حاشیۀ ترجمه یمینی ص 295) : و لشکر عقب او پیاپی می رفت تا به حدود جرجان افتاد و خود را در میان مخارم و آجام آن نواحی انداخت و کراکلۀ ولایت دست به قتل و نهب آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ)
نام دهی در سواد کوه مازندران. (مازندران و استراباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(کُ کِ لَ)
مؤنث کلاکل. زن سبک گوشت چابک، و زن پست بالای درشت اندام سخت گوشت. (ناظم الاطباء). مؤنث کلاکل. کلکله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ کِ لَ)
جمع واژۀ حسکل
لغت نامه دهخدا
(تَ شَهَْ هَُ)
کشتن شتران ریزه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ کِ)
جمع واژۀ حسکل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
حساکت. کینه. عداوت. دشمنی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
سیم، سونش سیم. (منتهی الارب). حسافه، سبوس جو و جز آن. حثاله. پوست جو که ریزیده شده باشد، ردی از هر چیز، خشارۀ مردم. فرومایه از مردمان
لغت نامه دهخدا
مواکله در فارسی: همخوراکی باهم غذا خوردن هم خوراک گشتن، همخوراکی. همکاسگی همخواری همخوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراکله
تصویر هراکله
کوهه گاه گرد آمدنگاه کوهه، سگ ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
مشاکله و مشاکلت در فارسی: مانایی همچهرگی مشابه شدن مانندگردیدن، موافقت کردن باهم، مشابهت مانندگی: و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد باعتباری دیگر مشاکلت ناقص بود در الفاظ، موافقت، اتحاد در شکل تشاکل (کشاف اصطلاحات)، از محسنات معنوی است و آن عبارتست از ذکر شی بلفظی غیر از لفظ مقرر برای آن بسبب مجاورت آن لفظ تحقیقا یا تقدیرا یعنی شی مذکور در جوار این غیر واقع شود محققا یا مقدرالله (مثال) : کند گر بر تو ظلم از کین بد اندیش تو هم آن ظلم کن بروی میندیش. (کشاف اصطلاحات) (ظلم در مصراع دوم بمعنی جزا و پاداش عمل بد است که بمناسبت جوار باظلم اول بدین لفظ تعبیر شده)
فرهنگ لغت هوشیار
مساهله و مساهلت در فارسی: بردباری ساده گیری آسانگیری مساهلت: مساهله و اهمال از حد اعتدال گذرانید
فرهنگ لغت هوشیار
مسائلت در فارسی پرسیدن پرس و جو سوال کردن پرسیدن: اما مقام مسائلت و اقامت بینت بر بندگان آنست که رب العالمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساکفه
تصویر اساکفه
جمع اسکاف، کفشگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساکل
تصویر حساکل
جمع حسکل، جانور بچگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساکه
تصویر حساکه
عداوت، کینه، دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساله
تصویر حساله
سونش: سوهان زدن، سبوس جو، ساو ساوه (زر سوده سیم سوده)، پست
فرهنگ لغت هوشیار
مستاکله در فارسی مونث مستاکل بنگرید به مستاکل مونث مستاکل، کسانی که اموال ضعفا را غصب کنند: و اطماع مستاکله و تصرفات باطله را ازآن متنقطع گردانید)، ظالمان سمگران: و طغرل وینالیان میگفتند که ری و جبال و گرگان پیش ماست و مشتی مستاکله و دیلم و کردند
فرهنگ لغت هوشیار
جنگل توسکا
فرهنگ گویش مازندرانی