نام ماه نهم است از سال رومیان و نام روز اول تابستان هم هست. (برهان قاطع). ماه اول تابستان. (شرفنامۀ منیری) (السامی فی الاسامی). و آن سی روز است. سرطان. تیر. ابن بطوطه گوید: و اول ابتداء زیادته (زیاده النیل) فی حزیران و هو یونیه - انتهی. ماه اول تابستان از سال رومی. ماه نهم است از سال رومیان و آن ماه آخر بهار است. (صحاح الفرس). ماه نهم از سال سریانی و ششم فرنگی، میان ایار و تموز مطابق اول تابستان است مطابق سرطان و تیرماه جلالی. و صاحب غیاث اللغه گوید: ماه نهم از سال رومیان است و آن مطابق ماه خرداد باشد با اندک تفاوت. اول آن مطابق با اول یونماه قیصری و سیزدهم ژوئن فرانسوی است: به روزگار زمستان کندت سیمگری بروزگار حزیران کندت خشت پزی. منوچهری. خزان گوید بسر ماها همیشان دی مه و بهمن که گویدشان همی بی شک به گرماها حزیرانها. ناصرخسرو. گرمای حزیران را مر سردی دی را مر باد بهاری را مر باد خزان را. ناصرخسرو. ساحت آفاق را اکنون که فراش سپهر از حزیران فرش گسترد از تموز و آب یخ. انوری
نام ماه نهم است از سال رومیان و نام روز اول تابستان هم هست. (برهان قاطع). ماه اول تابستان. (شرفنامۀ منیری) (السامی فی الاسامی). و آن سی روز است. سرطان. تیر. ابن بطوطه گوید: و اول ابتداء زیادته (زیاده النیل) فی حزیران و هو یونیه - انتهی. ماه اول تابستان از سال رومی. ماه نهم است از سال رومیان و آن ماه آخر بهار است. (صحاح الفرس). ماه نهم از سال سریانی و ششم فرنگی، میان ایار و تموز مطابق اول تابستان است مطابق سرطان و تیرماه جلالی. و صاحب غیاث اللغه گوید: ماه نهم از سال رومیان است و آن مطابق ماه خرداد باشد با اندک تفاوت. اول آن مطابق با اول یونماه قیصری و سیزدهم ژوئن فرانسوی است: به روزگار زمستان کندت سیمگری بروزگار حزیران کندت خشت پزی. منوچهری. خزان گوید بسر ماها همیشان دی مه و بهمن که گویدشان همی بی شک به گرماها حزیرانها. ناصرخسرو. گرمای حزیران را مر سردی دی را مر باد بهاری را مر باد خزان را. ناصرخسرو. ساحت آفاق را اکنون که فراش سپهر از حزیران فرش گسترد از تموز و آب یخ. انوری
در آیین زردشتی فرشتۀ موکل بر نکاح، روز سی ام از هر ماه خورشیدی، برای مثال سفندارمذماه رفته تمام / به روزی که خوانی انیرانش نام ی در این روز زردشت پاکیزه دین / درآمد سوی حد ایران زمین (زراتشت بهرام - لغت نامه - انیران) غیر ایرانی، غیر ایران
در آیین زردشتی فرشتۀ موکل بر نکاح، روز سی ام از هر ماه خورشیدی، برای مِثال سفندارمذماه رفته تمام / به روزی که خوانی انیرانش نام ی در این روز زردشت پاکیزه دین / درآمد سوی حد ایران زمین (زراتشت بهرام - لغت نامه - انیران) غیر ایرانی، غیر ایران
دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارا شهرستان اردبیل در مسیر شوسۀ آستارا به اردبیل دارای 2200 تن سکنه است. محصولاتش غلات و حبوبات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. دارای راه شوسه است و یک باب دبستان دارد. (محل سکنای ایل حیران). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارا شهرستان اردبیل در مسیر شوسۀ آستارا به اردبیل دارای 2200 تن سکنه است. محصولاتش غلات و حبوبات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. دارای راه شوسه است و یک باب دبستان دارد. (محل سکنای ایل حیران). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرمسیر و مالاریایی است و دارای 317 تن سکنه می باشد. از چاه و باران مشروب می شود. محصولاتش غلات و خرما. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرمسیر و مالاریایی است و دارای 317 تن سکنه می باشد. از چاه و باران مشروب می شود. محصولاتش غلات و خرما. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است جزء دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران، واقع در نه هزارگزی خاور شهرک و سه هزارگزی راه مالروی عمومی بالا، ناحیه ای است واقع در کوهستان سردسیر، دارای 197 تن سکنه میباشد، از رود خانه کربود و کوئین و چشمه سار مشروب میشود، محصولاتش غلات، اسپرس، سیب زمینی، لوبیا، میوه جات مختلفه و گردو، اهالی به کشاورزی گذران میکنند، عده ای برای تأمین معاش به تهران، مازندران و گیلان میروند و عده ای کارمند ادارات هستند، از صنایع دستی آنان کرباس و گلیم بافی است، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران، واقع در نه هزارگزی خاور شهرک و سه هزارگزی راه مالروی عمومی بالا، ناحیه ای است واقع در کوهستان سردسیر، دارای 197 تن سکنه میباشد، از رود خانه کربود و کوئین و چشمه سار مشروب میشود، محصولاتش غلات، اسپرس، سیب زمینی، لوبیا، میوه جات مختلفه و گردو، اهالی به کشاورزی گذران میکنند، عده ای برای تأمین معاش به تهران، مازندران و گیلان میروند و عده ای کارمند ادارات هستند، از صنایع دستی آنان کرباس و گلیم بافی است، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
حیر. حیره. حیر. بسوی چیزی دیده سرگشته شدن. (منتهی الارب). بسوی چیزی نظر افکندن و از خود بیخود شدن. (اقرب الموارد) ، ندانستن و جاهل شدن راه صواب را، گم کردن راه، گرد برگشتن آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حیر، حیره و حیر شود
حیر. حیره. حَیر. بسوی چیزی دیده سرگشته شدن. (منتهی الارب). بسوی چیزی نظر افکندن و از خود بیخود شدن. (اقرب الموارد) ، ندانستن و جاهل شدن راه صواب را، گم کردن راه، گرد برگشتن آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حیر، حیره و حَیر شود
مرد سرگشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فرومانده. (آنندراج). ج، حیاری ̍، حیاری ̍. (منتهی الارب). مؤنث آن حیری ̍ است. (اقرب الموارد) : در طریق کعبۀ جان ساکنان سدره را همچو عقل عاشقان سرمست و حیران دیده اند. خاقانی. نگرفت در تو گریۀ حافظ بهیچ روی حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست. حافظ. در نظر بازی ما بی خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر آنان دانند. حافظ. - حیران شدن، سرگشته شدن. متحیر شدن: دیدمش اینجا و بس حیران شدم در تفکر رفته سرگردان شدم. مولوی. سخت زیبا میروی یکبارگی در تو حیران میشود نظارگی. سعدی. عقل عاجز شود از خوشۀ زرین عنب فهم حیران شود از حقۀ یاقوت انار. سعدی. - حیران کردن، سرگشته کردن. متحیر ساختن: جمله حیرانند امت بر ره ایشان مرو ورنه همچون خویشتن در دین ترا حیران کنند. ناصرخسرو. مرا در دین نپندارد کسی حیران و گم بوده جزآن حیوان که حیوان دگر کرده ست حیرانش. ناصرخسرو. - حیران گردیدن، حیران شدن: همی حیران و بی سامان و پژمانحال گردیدی اگر دیدی بصف ّ دشمنان سام نریمانش. ناصرخسرو. - حیران گشتن، حیران گردیدن. حیران شدن: جهانجوی در حسن او گشته حیران سخنگوی در وصف او مانده مضطر. ناصرخسرو. از آن بازیچه حیران گشت شیرین که بی او چون شکیبد شاه چندین. نظامی. خواجه حیران گشت اندر کار مرغ بیخبر ناگه بدید اسرار مرغ. مولوی. - حیران ماندن، سرگشته ماندن: حیران دست و دشنۀ زیبات مانده ام کآهنگ خون من چه دلاویز میکنی. سعدی. تا ترا دیدم که داری سنبله بر آفتاب آسمان حیران بماند از اشک چون پروین من. سعدی. چنان روزی بنادانان رساند که صد دانا در آن حیران بماند. سعدی
مرد سرگشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فرومانده. (آنندراج). ج، حَیاری ̍، حُیاری ̍. (منتهی الارب). مؤنث آن حَیری ̍ است. (اقرب الموارد) : در طریق کعبۀ جان ساکنان سدره را همچو عقل عاشقان سرمست و حیران دیده اند. خاقانی. نگرفت در تو گریۀ حافظ بهیچ روی حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست. حافظ. در نظر بازی ما بی خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر آنان دانند. حافظ. - حیران شدن، سرگشته شدن. متحیر شدن: دیدمش اینجا و بس حیران شدم در تفکر رفته سرگردان شدم. مولوی. سخت زیبا میروی یکبارگی در تو حیران میشود نظارگی. سعدی. عقل عاجز شود از خوشۀ زرین عنب فهم حیران شود از حقۀ یاقوت انار. سعدی. - حیران کردن، سرگشته کردن. متحیر ساختن: جمله حیرانند امت بر ره ایشان مرو ورنه همچون خویشتن در دین ترا حیران کنند. ناصرخسرو. مرا در دین نپندارد کسی حیران و گم بوده جزآن حیوان که حیوان دگر کرده ست حیرانش. ناصرخسرو. - حیران گردیدن، حیران شدن: همی حیران و بی سامان و پژمانحال گردیدی اگر دیدی بصف ّ دشمنان سام نریمانش. ناصرخسرو. - حیران گشتن، حیران گردیدن. حیران شدن: جهانجوی در حسن او گشته حیران سخنگوی در وصف او مانده مضطر. ناصرخسرو. از آن بازیچه حیران گشت شیرین که بی او چون شکیبد شاه چندین. نظامی. خواجه حیران گشت اندر کار مرغ بیخبر ناگه بدید اسرار مرغ. مولوی. - حیران ماندن، سرگشته ماندن: حیران دست و دشنۀ زیبات مانده ام کآهنگ خون من چه دلاویز میکنی. سعدی. تا ترا دیدم که داری سنبله بر آفتاب آسمان حیران بماند از اشک چون پروین من. سعدی. چنان روزی بنادانان رساند که صد دانا در آن حیران بماند. سعدی